تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
«چپ»، عامل فاجعهء انقلاب 57 و 43 سال بعد
سام قندچی
همزمان با اینکه بکتاش آبتین(*) بیهوش شدهء عمدی بر تخت بیمارستان درگذشت، سایتی به نام حزب چپ - که در واقع بخشی از چریک های اکثریت اما با نام تازه است - مرتب در این رابطه اطلاعیه صادر می کند!
اما اگر واقعاً از نظر اندیشه، جریانی سیاسی را در ایران کنونی بشود نام برد که به اندیشه های زنده یاد «بکتاش آبتین» نزدیک باشد، باید از آنارشیست ها نام برد، هرچند که من صاحب این قلم بیشتر منتقد نحلهء فکری آنارشیسم هستم تا هوادار آن. در نتیجه، مطمئناً کار حزب چپ سوء استفاده از محبوبیت بکتاش آبتین در میان هواداران انسانیت در ایران است!
سال گذشته، در سالروز انقلاب 57، گفتاری ویدیویی از صاحب این قلم منتشر شد که متأسفانه کسی به بخش دوم آن توجه نکرد! بحث این بود که کشورهای کمونیستی در یک قرن گذشته در جهان جز استبداد چیزی برای مردم به ارمغان نیاورده اند و از عدالت اجتماعی نیز در هیچکدام از آنها خبر نبوده - از روسیه گرفته تا چین، بلوک شرق، جمهوری های آسیایی شوروی، کوبا، ویتنام، کامبوج، لائوس و کره شمالی، و کشورهای کمونیستی آفریقا نظیر موزامبیک، گینه ی بیسائو و امثالهم، و تا حکومت های شبه کمونیستی بعثی نظیر عراق صدام حسین و سوریه و ده ها رژیم مشابه در آفریقا و آسیا، ملقب به رهروان راه رشد غیرسرمایه داری که ایران تحت حاکمیت رژیم اسلامی نیز شامل آن می شود، و ونزوئلا و امثال هم در آمریکای لاتین نیز. و جملگی شان نتیجه مشابهی داده اند: استبداد، فقر، فلاکت و بی عدالتی!
همین نیروهای چپ ایران، نه تنها از خمینی در انقلاب 57 حمایت کردند بلکه بعد از آن هم در حمایت از گروگانگیری در سفارت آمریکا نقش داشتند و در جنگ ایران و عراق نیز از رژیم اسلامی حمایت کردند. نیروی شبه چپ مجاهدین نیز در ابتدا از گروگانگیری حمایت کرد و همچنین در جنگ ایران و عراق، پیش از پیوستن به صدام حسین، با رژیم اسلامی همکاری کرد!
کلاً این نقش چپ ایران در همهء 43 سال گذشته بوده؛ حتی در زمان هایی که بخشی از چپ از این خط مشی فاصله گرفته است. نظیر دورانی که اتحادیهء کمونیست های ایران که از حامیان گروگانگیری در سفارت آمریکا بود، وقتی جریان سربداران آمل را راه اندازی کرد، چریک های اکثریت، در همکاری با سپاه پاسدارن، آنها را سرکوب کردند که سال ها پیش در نوشتاری تحت عنوان حقایق پنهان دهه ی شصت درباره آن توضیح داده شد. رهبران چریک های اکثریت هم که در این رابطه مسؤل بودند هیچگاه از جنبش دموکراتیک مردم ایران پوزش خواهی نکردند و، به جایش، امثال صاحب این قلم را در نشریاتی نظیر «اخبار روز»، سانسور کردند. اکنون هم همان ها که سربداران آمل را به خون کشیدند دارند بیانیه ی های این دیگر گروه های عقب ماندهء چپی را، منتشر و آنها را به گرد خود جمع می کنند!
وقتی چپ این اندازه بی آبرو شده، برخی از این چپی ها، همچنان بدون تغییری در اندیشه های سیاسی شان، خود را با عنوان قلابی «آینده نگر» مطرح می کنند؛ اما، همان اندیشه ها را سال هاست در همکاری با اصلاح طلبان اسلامی تبلیغ می کنند، که عین واپسگرایی است و نه آینده نگری!
کلاً در مورد چپی ها و مشخصاً مارکسیست ها، (همانطور که در
مقاله ای چند روز پیش نوشته ام، باید گفت که، دستکم از زمان جنگ جهانی
دوم تا کنون، همگی افراد عقب مانده ای بوده اند، و
خود صاحب این قلم هم شامل این قاعده هستم!
در حالی که آدمی پیشرو همچون
پوپر، گرچه در ابتدا عضو حزب سوسیال دموکرات آلمان بود اما زود آن را کنار
گذاشت، و کتاب اش دربارهء مارکسیسم را قبل از جنگ جهانی دوم نوشت ولی، چون نمی
خواست به جنگ ضد فاشیستی لطمه بزند، انتشار آن را تا بعد از پایان جنگ عقب انداخت!
در ایران، اکثریت روشنفکران سیاسی بعد از مشروطه چپی شدند و به همین دلیل هم عقب مانده بودند. شاید هم برعکس چون عقب مانده بودند، چپ شدند. به هر حال این واقعیت فضای سیاسی ایران بوده است!
اتفاقاً در میان روشنفکران غیرسیاسی ما، بسیار افرادی بودند که چپی نبودند و مثلاً کتاب های جورج گاموف را ترجمه می کردند. خود این نگارنده در کلاس 9 دبیرستان بودم، کارهای جورج گاموف را می خواندم و همان زمان در حوزه فلسفه آثار دکارت را خواندم و خیلی کتاب های علمی و یا دربارهء علم را مطالعه می کردم اما، متأسفانه، در خارج کشور، وقتی فعال سیاسی شدم، چپی شدم و جبهه ملی هم در واقع یا چپ بود یا عقب مانده تر از آن. حتی در آن سال ها پیشروترین جریان سیاسی در خارج، که تحت عنوان «کادرها» مطرح شدند، در ابتدا مائویست و کلاً چپی بودند، هرچند بعداً بیشتر به کمونیسم اروپایی تمایل پیدا کردند. در زمان شاه، و در داخل کشور ، جریانات روشنفکری غیرچپی هم وجود داشتند، نظیر برخی در درون مجلهء فردوسی، اما کلاً هر قدر به جنبش سیاسی نزدیک می شدیم، جریان جدی غیرچپ اساساً وجود نداشت.
این نکته که بیش از نیم قرن است که چپی ها از نظر فکری اساساً آدم های عقب مانده ای بوده اند حقیقتی غیرقابل کتمان است که بویژه در زمان حاضر بیشتر هم آشکار شده است. در واقع می توان گفت که شوربختانه جنبش سیاسی ایران تحت تسلط چپ بوده و هست! اما در همی جنبش بعضی از آنها عقب مانده تر هستند.
مثلاً، زمانی دوستی از فعالان چپ در خانه اش در تهران استخر داشت. عده ای در جریانی سیاسی که به آن پیوسته بود به او گیر داده بودند و همین موضوع استخر را بهانه کرده بودند و واقعاً می گفتند فعال مدافع زحمتکشان باید در جوی آب لجن شنا کند،( یعنی همان حرفی که رجایی در زمان نخست وزیری اش بارها گفت) آن عده آن دوست و یک نفر دیگر را به همین دلیل از آن جریان چپی کنار گذاشتند و گفتند شرط بازگشت آنها به تشکیلات زندگی در محلاتی نظیر دروازه غار آن هم برای چند سال است.
شکی نیست که فعالیت اجتماعی در مناطق جنوب شهر تهران نه تنها کار غلطی نبود و
نیست، بلکه بسیار درست هم هست؛ اما، زاویهء نگاه آنها مغطوف به بالا بردن وضعیت
طبقات زحمتکش نبود، بلکه پایین آوردن سطح فکر و خواست های کسانی بود که از طبقات
بالا آمده بودند. محصول اش هم چنین شد که کسانی آمده از طبقات متوسط در آخر کار
آنچه یاد گرفته بودند این بود که نظیر افرادی بسیار عقب مانده غذا بخوردند (مثلاً،
مَچ و مَچ کنند که بهتر است چیزهای دیگر را نگویم و درباره اش بیشتر ننویسم وقتی
آنها به این تنزل، افتخار هم می کردند!)
یسیاری از دوستانی که سال هاست در چپ ایران فعالیت می کنند گزینهء دیگری را نمی
شناسند و در این چنبره؛ که دستکم یک قرن تنها آلترناتیو جدی سیاسی برای سکولارها در
ایران بوده، محصور مانده اند. متاسفانه، کلاً، و بویژه چپ ایران، امروز از کسانی
تشکیل می شود که کندذهن و عقب مانده هستند. عده ای از آنها اسم خود را دیگر چپ نمی
گذارند، و مد شده که خود را "آینده نگر" می نامند، ولی به همان درد عقب ماندگی و
کندذهنی دچار هستند، چه از نظر فکری و چه از نظر برنامه ای. و دلیل آنکه اسم خودشان
را «آینده نگر» گذاشته اند، این نیست که به آینده نگری و سکولار دموکراسی رسیده
اند، بلکه به خاطر سقوط شوروی و معلوم شدن واقعیت بهشت خمرسرخ در کامبوج و استبداد
در ویتنام و چین و شوروی و کوبا و غیره، دیگر رویشان نمی شود خودشان را با افتخار
کمونیست بنامند! تازه تر هم اینکه در ایران، بعد از تجربهء حزب توده، صفت
«کمونیست» مترادف شده با خائن به میهن!
توجه کنیم که همکاری با این دوستان، نظیر همکاری با هر جریان سیاسی دیگر، باید از موضع «اتحاد عمل» باشد و انتظار بیش از آن بیهوده است. همین را در مورد بسیاری از جریاناتی که خود را آینده نگر و سکولار دموکرات می خوانند باید گفت؛ که در واقع حتی یک کتاب آینده نگری نخوانده اند ولی صدتا کتاب چپی خوانده اند.
خنده دار است که آنها در نوشته هایشان در ایران، از الوین تافلر یک چپی ساخته اند، در حالیکه الوین تافلر فقط هوادار «نوت گینگریچ» نبود، بلکه صبح تا شب، او و همسرش، خانه نشین گینگریچ بودند و جیک و بوک شان با هم یکی بود. در واقع همسر تافلر، که سه سال پیش فوت کرد، از خودش و الوین تافلر بعنوان زوج و همکار بیزینسی نام می برد و کار خودشان را تا آخر بعنوان کار بیزینس ذکر می کند و عالم سیاست را کاملاً به نوت گینگریچ محول کرده بودند.
ین عده دیوانه های چپی بیسواد که خود را در ایران و خارج «آینده نگر» می خوانند، از تافلر یک «پیغمبر چپی» درست کرده اند و، بدون آنکه حتی نوشته هایش را خوانده باشند و بفهمند، کتابی را با عنوان «چکیدهء نظرات تافلر» منتشر کرده اند... و همین کتاب نشان می دهد که آنها حتی فرق مائوئیسم و نظرات تافلر را نفهمیده اند.
آشفته بازاری است این لغت بازی ها! لازم به تذکر است که شخصاً در عرصه ی آینده نگری هیچگاه با نظرات سیاسی الوین تافلر خود را نزدیک ندیده ام، هرچند کارهای پژوهشی تافلر و نیزبیت را در رابطه با روندهای اجتماعی در جهان با ارزش می دانم و تا آنجا نیز که به موضوعات تئوریک آینده نگری مربوط می شود نیزبیت و تافلر خود، نظرات دانیل بل را دنبال می کردند، و این امر را صریحاً اولی در کتاب «مگاترند» و دومی در کتاب «موج سوم» بیان کرده اند.
این نگارنده اساساً همیشه در میان شخصیت های جهانی آینده نگر، خود را با دانیل بل و بعد هم با ری کرزوایل نزدیک دیده ام، هرچند که ارزش کار بسیاری از آینده نگرهای دیگر، از جمله تافلر و نیزبیت، و یا باک مینستر فولر، اوسیپ فلشتایم و برتراند دوژوونل، را به کرات خاطر نشان کرده ام.
بسیار چنین بحث می شود که روشنفکران ایران در دوران پهلوی، کتاب های خمینی را نخوانده بودند یا در مورد تاریخ اسلام، و مشخصاً جریان اسلامی معاصر، بی توجهی کرده بودند و به این طریق جامعهء ایران در 57 دچار انقلابی اسلامگرا شد و در 43 سال گذشته نیز در دام اسلامگرایان، بویژه اصلاح طلبان، گرفتار آمد! توجه کنید که اگر کسی چنین حرفی را در هر جای دنیا در رابطه با گول خوردن مردم از کمونیسم و فاشیسم بزند قابل فهم است، چون آنها جریانات فکری تازه ای در جهان بعد از چند قرن پیروزی سکولاریسم بودند و کسی درباره شان نمی توانست براحتی سره و ناسره را از هم تمیز دهد. اما چنین حکمی را نمی توان در مورد حکومت اسلامی صادر کرد.
چرا؟ چون جریان حکومت اسلامی برای قرن ها در قامت بنی امیه و بنی عباس در خاورمیانه و تا دل خاور دور و اروپا سیطره داشت! و تلاش بسیاری از ایرانیان خلاصی از دست آن بود. یعنی، تا آنجا که به ایران مربوط می شود، حکومت اسلامی خلفا توسط حکومت های ایرانی نظیر طاهریان و سامانیان و صفاریان، و ترک هایی که حکومت های ایرانی غزنویان و سلجوقیان را در ایران گسترش دادند، و بالاخره امثال آل بویه که حتی حاکمیت بنی عباس را برای 100 سال در بغداد کنار زدند، از ایران رانده شد. بعد از آن هم مردم در خاورمیانهء عربی و ایران، رژیم های اسلامی عثمانی و نیمه اسلامی صفوی را تجربه کرده بودند و ویژگی های آن ها مشخص بود! در نتیجه حکومت اسلامی چیز تازه و ناشناخته ای برای مردم خاورمیانه و مشخصاً ایران نبود، که برای نپذیرفتن اش نیازی به مطالعهء کتاب خمینی باشد!
آنچه برای مردم ایران باعث اشتباه در زمان انقلاب 57 و بعد از آن هم در 43 سال گذشته بود، چپی بود که اگرچه لزوماً در آن حزب توده رهبر همه نبود، اما همچنان جملگی، دیدگاه های روشنفکران سیاسی را در جامعه ی ایران شکل می دادند!
چپ حتی سه قرن پیش از جفرسون در آثار توماس مور شناخته شده بود، ولی جفرسون و فعالان سیاسی آمریکا در زمان انقلاب 1775، با جان لاک و لایبنیتس سمت گیری کردند و نه با توماس مور! جفرسون قول بهشت به مردم آمریکا نداد و بعد از انقلاب هم وقتی حزب دموکرات-جمهوریخواه را ایجاد کرد، تأکیدش بر «آینده نگری» بود و نه قول مدینهء فاضله، و امروز هم، بعد از 250 سال که از روزهای آغازین انقلاب آمریکا می گذرد، همچنان جامعهء آمریکا، از دموکراسی سکولار، که قول آن را داده بود برخوردار و قادر بوده تا طی دو قرن و نیم از بازتولید استبداد جلوگیری کند، هرچند مدینهء فاضله نبوده و نیست و قول آن را هم هیچوقت نداده بود، و همچنان فعالیت مدنی برای عدالت اجتماعی در آمریکا، در کانون توجه فعالان مدنی و سیاسی این کشور قرار دارد!
در مقابل، در انقلاب های روسیه و چین، که حاوی قول بهشت آزادی و عدالت اجتماعی و مدینهء فاضله بودند، نظیر نتیجهء «کن فیکون مارکسیستی 57 در ایران»، نه از آزادی خبری بود و نه از عدالت اجتماعی!
امروز در ایران بهترین شانس ما ایجاد حزب آینده نگر است! قول بهشت نمی دهیم ولی کاری است که می تواند برای ما آینده ای سکولار و دموکراتیک ایجاد کند و «آینده نگرهای واقعی» و دوستان چپ نیز در آن جامعه می توانند آزادانه فعالیت های خود را برای ارتقاء زندگی زحمتکشان، از جمله با ایجاد اتحادیه های کارگری، انجام دهند، همانطور که فعالان چپ نه تنها در آمریکا و اروپا، بلکه در کره جنوبی با موفقیت اینگونه فعالیت ها را سازمان می دهند!
اکنون بهترین کاری که دوستان چپ می توانند انجام دهند فعالیت های حقوق بشری با تأکید بر منافع زحمتکشان است، ولی در حکومت کمونیستی، و از جمله حکومت های شورایی که دنبالش هستند، حتی از تفکیک سه قوه خبری نیست و قابل توجه اینکه بسیاری از کالت های کمونیستی در فضای سیاسی اپوزیسیون ایران، تا به امروز، از دیکتاتوری پرولتاریا هم می گویند و خجالت هم نمی کشند!
بس است، «چپ» به اندازهء کافی به ایران ضرر زده است! وقت آن است که روشنفکران ایران از این «ویروس» دوری کنند!
دوازدهم دی ماه 1400 - January 8, 2021
http://www.ghandchi.com/4222-chap.htm
مطالب مرتبط: 1 * 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34