تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

7 آذر ماه 1401 - 28 ماه نوامبر 2022

تصمیم به مبارزهء مسلحانه کاری احساسی نیست!

سام قندچی

در این نوشته می خواهم آنچه را که برخی رهبران میدانی انقلاب 21 ایران در داخل کشور، و همچنین برخی حامیان انقلاب در خارج کشور،  پیرامون «ضرورت اقدام به مبارزه مسلحانه» مطرح می کنند، بررسی کنم!

این روزها برخی از رهبران میدانی می گویند که این انقلاب اکنون به نقطه ای رسیده که اگر مردم جنایتکاران رژیم را حذف نکنند، آنها مبارزان را حذف می کنند. این حرف شاید درست باشد چرا که ظاهراً و اقلاً اکنون به نظر نمی رسد این رژیم با فشارهای مردمی و بین المللی، و با اقدامات مسالمت آمیز، حاضر شده باشد از قدرت کنار برود. نمونهء تلاش آقای حسین رونقی در 5 ماه گذشته و پاسخ رژیم و احکام اعدام صادره برای معترضان حوادث کنونی (نظیر حکم اعدام آقای مجیدرضا رهنورد) در واقع اثبات این مدعاست! 

اما، در این یادداشت، نگاه من بخصوص دربارهء مناطق مرکزی ایران، نظیر تهران، بسیار محافظه کارانه است و از این بابت یک دنیا پوزش می خواهم اما، ترجیح می دهم نظرم محافظه کارانه باشد و ثابت شود که اشتباه می کنم، تا اینکه «ولونتاریستی» (اراده گرایانه) عمل کنیم و بعداً پشیمان شویم!

غرضم هم از ذکر این نکات آن است که در هر برههء زمانی توان مبارزهء مسلحانه یا فعالیت برای هر جنبش سیاسی، انقلابی و ضدانقلابی، نیروهای مترقی و ارتجاعی، در هر نقطهء کشور، متفاوت است و نمی شود فقط به این خاطر که در نقطهء معینی جریانی مترقی و انقلابی پرقدرت است، تصور کرد که در نقاط دیگر نیز به همینگونه می باشد. مهمتر آنکه جنبش مسلحانه در یکجا قادر است به سرعت شکل بگیرد در حالی که در جایی دیگر چنین نیست.

در مجموع قصدم ارائهء یک فکر و سپس آوردن شواهدی در مورد صحت آن است. یکی آماده نبودن نقاط مرکزی برای مبارزه مسلحانه، و یکی هم شواهدی بر ناکامی اقدام هائی که در این مناطق صورت گرفته اند.

***

در مورد اول شاید این نکته مدد رسانم باشد که بگویم، مثلاً، تاریخ مبارزات مسلحانه در کردستان یا در آذربایجان ایران در تاریخ معاصر اصلاً قابل مقایسه با بقیهء نقاط کشور نبوده و اگر ما در دوران مشروطیت شاهد فتح تهران و سقوط استبداد صغیر بوده ایم، کمترین سهم را در مبارزهء مسلحانه آن دوران، خود شهر تهران داشته است و به همین دلیل رهبری فتح تهران به ستارخان مربوط می شود که از خطهء آذربایجان برخاسته بود وتنها کمک نیروهای ایلی و عشیرتیِ مناطق مرکزی ایران، که مشروطیت آنها را در قوانین خود از قدرت ساقط کرده بود، به نیروهای مشروطه خواهِ مسلح آمده از آذربایجان، در احیاء دوباره ی مشروطه نقشی یافت.

(توجه کنید که در اینجا هدفم پرداختن به دلیل شرکت نیروهای ایلی و عشیرتی در آن اقدام مترقی و مدرن آن زمان نیست؛ بلکه بر این نکته تأکید دارم که در آن زمان هم منطقه ای نظیر تهران، که سابقهء جنبش مسلحانه مردمی نداشت، قادر نبود برای دفاع از سقوط مشروطه بطور مسلحانه نقش آفرینی کند و این کار را، حتی در تهران، نیروهایی انجام دادند که اصلاً از تهران نبودند!)

***

حال به ناکامی اینگونه اقدامات در نواخی مرکزی بپردازم چرا که ما، در مورد «مبارزهء مسلخانه» در این مناطق نیز بی پیشینه نیستیم:

تا پیش از 30 خرداد 1360 سازمان مجاهدین خلق همراه با بسیاری از نیروهای چپ، و از جمله اتحادیهء کمونیست ها، چریک های اکثریت و حزب توده، از یکسو در ماجرای اشغال سفارت آمریکا با رژیم اسلامی همراهی کرده و از سوی دیگر در جنگ ایران و عراق به صفوف نظامی رژیم پیوسته بودند. به عبارت دیگر، تا 2 سال و نیم پس از پیروزی انقلاب،  همهء تظاهرات مسالمت آمیز و بدون سلاح بود. حتی 5 روز قبل از آن تاریخ هم تظاهراتی از سوی جبهه ملی در میدان فردوسی تهران علیه لایحهء قصاص برپا شده بود که کاملاً از سوی راه پیمایان بطور مسالمت آمیز صورت گرفت، هرچند که چون خمینی، با حملات لفظی به دکتر مصدق، جبهه ملی را به دلیل مخالفت با آن لایحه تکفیر کرده بود، مورد حملهء وحشیانهء عوامل حزب الهی به رهبری حجت الاسلام هادی غفاری واقع شد. در 30 خرداد 1360 هم در همان میدان فردوسی تظاهرات مسالمت آمیز دیگری از سوی گروه های مختلف، و مشخصاً از سوی سازمان مجاهدین خلق، اعلام شده بود!

  آن روز من هم برای شرکت در تظاهرات به میدان فردوسی رفته بودم. در آن روز و در آنجا بود که بطور غیرمترقبه دیدم مجاهدین، بدون اعلام قبلی برای آگاهی بقیهء شرکت کنندگان، به شکل مسلحانه در آن تظاهرات شرکت کرده اند.

در پی آن خمینی مهندس بازرگان را به پای رادیو کشاند تا از مجاهدین اعلام برائت کامل کند، و پس از آن فوراً نظامیان رژیم وارد عمل شدند و بازداشت ها و اعدام های فله ای مجاهدین و دیگران آغاز شد. در اپوزیسیون نیز، تا به امروز در این رابطه، همهء «کاسه – کوزه» ها بر سر مجاهدین شکسته شده است، هرچند که نیروهای دیگری هم بودند که همانوقت به فکر آغاز حرکت مسلحانه افتاده بودند، با این حال، چون سازمان مجاهدین در آن روز به طور ناگهانی و بدون دادن اطلاع قبلی به نیروهای دیگری که قرار بود در همان تظاهرات شرکت کنند، مسلحانه به تظاهرات آمد، آنها عامل آغاز شدن سرکوب های بعدی رژیم اسلامی شناخته شده اند!

کمتر از 5 ماه بعد از آن روز، یعنی در 18 آبان 1360، اتحادیه کمونیست ها که ذکر آن رفت، در آمل گروهی مسلح به نام «سربداران آمل» را (که در موردشان  در گذشته بحث کرده ام) در جنگل های آمل راه اندازی کرد تا وارد عملیات مسلحانه علیه نیروهای سپاه پاسداران شوند.

در آن زمان کمونیست های دیگر، و از جمله چریک های اکثریت که از مدتی پیش به همکاری با سپاه پاسداران پرداخته و در همان زمان خواستار تجهیز سپاه پاسداران به سلاح های سنگین شده بودند، در عملیات نظامی سپاه علیه سربداران آمل هم وارد همکاری با سپاه شدند. سه ماه بعد هم سربداران آمل توسط سپاه پاسداران یا کشته شدند، و یا دستگیر، و مدتی بعد محاکمه و محکوم به اعدام شده و در تهران به دار آویخته شدند!

حزب توده نیز بعد از 30 خرداد 1360 برای سرکوب مجاهدین با رژیم اسلامی همکاری کرد اما، 5 سال بعد، رژیم اعضاء حزب توده را نیز بازداشت و شماری از آنها و رهبران شان را اعدام کرد! 

***

نتیجه ای که می خواهم از ذکر این نمونه ها بگیرم آن است که، در حقیقت، ورود احساسی و بدون مطالعهء همه جانبه به مبارزهء مسلحانه بازی با زندگی سیاسی یک ملت است و می تواند جنبش را سال ها به عقب بیاندازد.

البته این را هم می توان پرسید که «آیا اگر این نیروها، با برنامه ریزی و بررسی دقیق، چنین تصمیمی می گرفتند پیروز می شدند؟» پاسخ آن است که شاید اگر با بررسی کامل به این موضوع می پرداختند اصلاً چنین تصمیمی نمی گرفتند! شاید، مثلاً، بدین خاطر که در زمان جنگ با عراق و تا سال 1367 اصلاً مبارزهء مسلحانه نمی توانست شانسی برای پیروزی داشته باشد.

***

 می خواهم این نوشته را با ذکر نصیحت «لنین» در مورد اقدام مسلحانه به پایان برم. توجه کنید که اگرچه بارها نوشته ام که شخصاً اقدام لنین را در کشتار خاندان تزار بعنوان یک جنایت محکوم می کنم اما، در عین حال، گفته ام که نوشته های لنین را بعنوان یکی از چهره های علم سیاست بسیار با ارزش می دانم!

همانطور که می دانیم لنین در آستانهء انقلاب اکتبر «تزهای آوریل» را منتشر کرد که مطالعهء آن در مورد تاکتیک های تصرف قدرت بسیار با ارزش است. یکی از موضوعاتی که لنین در آنجا به تفصیل بحث می کند دست بردن به اسلحه است. او در این مورد از آثار کارل فون کلاوزِویتس، که در غرب در مورد استراتژی و فنون نظامی اتوریته ای محسوب می شود کمک بسیار گرفته است.

آنچه بیش از هرچیز در «تزهای آوریل» مطرح می شود آن است که دست بردن به اسلحه ابداً نباید تا وقتی که همهء جوانب آن در نظر گرفته شده باشد انجام شود. درست است که، در پایانِ کار، حزب بلشویک هم تصمیم گرفت که این کار را بکند و بالاخره نیز انقلاب اکتبر پیروز شد اما رهبران حزب این تصمیم را به سادگی نگرفته بودند، که اگر تفکر مبتنی بر واقعیت های زمینه ساز آن تصمیم نبود شاید بلشویک ها هزار بار بدتر از کموناردهای کمون پاریس، نابود شده بودند!

***

به هر حال در این یادداشت نمی خواهم وارد جزئیات همهء این بحث ها شوم و فقط خواسته ام هشداری داده باشم که چنین تصمیم هایی را نباید، بویژه در مناطق مرکزی ایران نظیر تهران، عجولانه گرفت وگرنه آنهایی که به چنین اقداماتی دست بزنند می توانند فقط نظیر ماجرای سیاهکل خود را نابود کنند بدون آنکه به پیروزی این انقلاب یاری رسانند! 

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران

پنجم آذر 1401 – November 2022 26

 

http://www.ghandchi.com/4387-hoshdar.htm

مطالب مر تبط: 

1     2     3     4     5     6     7     8     9     10

بازگشت به خانه