تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

17 آذر ماه 1401 - 8 ماه دسامبر 2022

نامه ای به سردبیر ماهنامه‌ء «تجربه»

فرشین کاظمی‌نیا

Papa pue!

پدر بو می‌دهد!

(شعاری از انقلاب مه ۱۹۶۸ فرانسه)

 

 

سردبیر محترم ماهنامه‌ء «تجربه»

پژمان جان

1

در شماره‌ء قبل ماهنامه، مطلبی از من را، با عنوان «پدرانتان را بکشید تا رستگار شوید!»، پیرامون فیلم «برادران لیلا»، درج کرده‌اید(1). البته سه پاراگراف و سطور دیگری از آن حذف شده است. می‌دانم که شما و همکاران تان، از روی میل شخصی چنین نکرده‌اید و، بر حسب شرایط حاضر، نخواستید که به بالادستی‌ها و «پدران ارشاد مطبوعات» بهانه بدهید. شاید حق هم داشته باشید و دور از ذهن نباشد و به نوعی «عرف بقا» در ژورنالیسم امروز ایران قلمداد شود.

خُب، چه می‌توان کرد؟ اگر قرار باشد در مطبوعات داخلی مطلبی منتشر کنیم، جامه‌ء سانسور و خودسانسوری را هم باید تن کرد.

 به قول برادران، سانسور از «حقوق حاکمیتی»شان است! اگر چیزی هم بپرسی، پاسخ این است:

«همه جای دنیا سانسور وجود دارد! مگر در اروپا انکار هولوکاست یا پورنوگرافی کودکان ممنوع نیست؟ ما هم این‌جا «خط قرمز» این‌طوری داریم! اگر هم نمی‌‌پذیرید یا اعتراض دارید، بروید همان‌جایی مطالب تان را چاپ کنید که آن رفاه و امکانات را دارند! این‌جا ملک مطلق ماست.»

حالا بماند که این عبارت «همه جای دنیا»ی برادران، چه داستان کژ و کوژی است و چگونه چنین مقایسه‌ای - که من را به یاد مقایسه‌ی برگ انجیری استاد دانشگاه در صدا و سیما می‌اندازد- از بنیاد ناراست و نامنطقی است.

پریشب با آقای فریدون معزی‌مقدم صحبت می‌کردم و صحبت از مقاله‌ای شد که نوشته‌اند. گفتم: «گمان می‌کنم این مطلب بدون حذف، در ایران قابل چاپ باشد، خوب است بدهیم جایی در داخل منتشر شود تا بازخورد بهتری داشته باشد». پاسخ ایشان منفی بود و گفت ۴۳سال است که در ایران چیزی منتشر نکرده و اگر قرار باشد چارچوبی از پیش ساخته شده را در نظر داشته باشد، به معنی تلویحی پذیرش سانسور و پا گذاشتن بر اصول است؛ پس ترجیح می‌دهد به چنان جامه‌ای تن درندهد.

یک بار هم که با دکتر ناصر پاکدامن همین صحبت شده بود، ایشان چنین گفته بود که وقتی می‌گوییم ما تبعیدی هستیم، این فقط به دورماندگی جسم‌مان محدود نمی‌شود و طبعاً تمام زندگی، قلم و آثارمان را نیز شامل می‌شود.

حالا شاید توقع در جریان گذاشتن نویسنده از حذفیات توقع بی راهی نباشد. در واقع اگر موارد به من گفته می‌شد، من مخیر می‌شدم که موارد «ارشاد شده» را بپذیرم یا نپذیرم.

 

2

امّا آن‌چه حذف شد چه بود؟

مطلبی که نوشته بودم، خاستگاه نمادین«پدر کشی» در فیلم مورد بحث را واکاوی می‌کرد. نوشته بودم که صورت بندی بیولوژی والدینی، اعتبار اجتماعی ندارد و فضیلتی بر آن مترتب نیست. نوشته بودم که ساختارهای متصلب و ارتجاعی، رابطه‌ی «والدین/ فرزندان» یا، در سطحی دیگر، «معلم/ دانش‌آموز» یا «حکومت/ مردم» را تناسبی مانند «ارباب/ رعیت» می‌پندارد. البته، در روایت ایدئولوژیک از این رابطه، آن را به «مراد/ مرید» برمی‌گرداند، تا به مفهوم نازلی از محبت و مهر بشری یا اجتماعی فرو کاسته باشد. پس، طبیعی است که در تحول اجتماعی، پدران/ ارباب‌ها، به قول شعار دانشجویان در مه ۶۸، «بو بدهند» و مصدر مرجعیت یا مشروعیت خود را فرو گذارند. سهل است که قدسیت تاریخی آن‌ها با شعارهای نمادین بشکند که همین افسون‌ زدایی، مقدمه‌ء تغییر ساختارهای ارتجاعی است. «لانگاژ» و دامنه‌ء زبانی جامعه‌ء در حال پوست ‌اندازی، نیز به همین نسبت تغییر می‌کند و آن‌چه در مناسبات سنتی رکیک یا ممنوع یا نشنیدنی به‌نظر می‌‌رسید، مدلول جدیدی برای دال‌های پنهان و پیش‌تر دیده نشده می‌شود.(2)

درست همین‌جاست که در دگرگونی، سانسور، کارکرد پرهیب خود را می‌بازد. وقتی کلام اصلی با صراحت از هر سو به گوش می‌رسد،حذف عبارت کنایی، لغو می‌شود و جز بازی مألوف کارمندان اداره‌ء سانسور، چیزی نخواهد بود.

 

3

فکر می‌کنم ایرج اسکندری در کتاب خاطرات اش (مصاحبه با بابک امیرخسروی و فریدون آذرنور) اشاره کرده بود  که در مجله‌ء «دنیا»، لا به لای مطالب علمی، آموزش‌های سوسیالیستی هم می‌گذاشتند تا تیغ ماموران سانسور به آن‌ها نرسد. غافل از این‌که سانسورچی‌ها هر چه را که نفهمند حذف می‌کنند؛ خواه مطلب مربوط به ترمودینامیک یا کیهان‌شناسی باشد، خواه آموزش‌های ماتریالیسم دیالکتیک. بدین ترتیب بود که در نهایت مجله‌ء «دنیا» پس از دو سال فعالیت در سال ۱۳۱۴ توقیف شد و تقی ارانی و یاران اش نیز پس از آن به زندان انداخته شدند.

در دوران بعد، «محرمعلی‌خان زینعلی» شاخص معرفتی سانسور و «اسوه»‌ی تمام عیاری از قلع و قمع کلمات به شمار می‌‌رفت که جا دارد تندیس او در وزارتخانه‌ء مربوطه گذاشته شود. حتی اگر همه چیز تغییر کند و «وزارت ارشاد» به وزارتخانه‌ی محترمی بدل شود و نام «فرهنگ و هنر» به خود بگیرد، لازم است تا کارگزاران دولتی فرهنگ، با دیدن هر روزه‌ئ هیئت «محرمعلی‌خان»، نسبت خودشان با او را بسنجند یا به یادآورند.

حالا، در این میانه، عده‌ای از اهل ادبیات و هنر هم یافت شده‌اند که «سانسور» را «لازمه‌ء رشد» می‌دانند! چندی پیش، ویدیویی منتشر شده بود که خانم فاطمه معتمد آریا، در صحبتی، - نقل به مضمون- دریغ می‌خورد که چرا سینمای فعلی «ول ‌شده» است و مانند سینمای اول انقلاب، که تحت حمایت و «نظارت» حکومت اسلامی بود، نیست! ایشان، صغارت پندارانه، سینمای ایران را «نهالی» دانسته بود که به دستان نظارت‌گر باغبان [همان سانسور‌چی وزارت ارشاد با یک من ریش] احتیاج دارد!

در جایی دیگر،  فلان خانم نویسنده (یا به قول زنده‌‌یاد منصور کاشان: ‌نویسا) جلسات بازبینی کتاب رمان اش در حضور برادران را «بسیار مفید» می‌دانست و می‌گفت برادران ارشاد راهنمایی‌های لازم را برای «بهتر» شدن کتاب اش به او تقدیم کرده‌اند!

چند جمله هم از کیارستمی نقل قول می‌شود که گویا او گفته بود سانسور برایش مفید بوده چون توانسته راه‌های بیان تازه‌ای، از میان محدودیت‌ها، بیابد! به یاد دارم یک‌بار از کیارستمی پرسیدم این جمله چه بود؟ و او پاسخ داد که در مورد خودش چنان گفته، و بدیهی است که تعمیم پذیر نیست و شیوه‌ء ذهن او جهت‌یابی است و از این قبیل صحبت‌ها و سرهم‌بندی‌ها …

واقعیت این است که «هنر و ادبیات»، در همه‌ جا باطل‌السحر اقتدار حاکمان بوده و، به قول زنده‌یاد محمد قاضی، در مقدمه‌ء ترجمه‌ء «مادام بواری»، «اهل قلم متعهد، نم دیوار پای کاخ استبداد است.»

 

4

نکته‌ء آخر، در مورد کلمه‌ای نظامی است که شما در پاسخ به من به کار بردید. در فایل صوتی که برایم گذاشته بودید، گفتید که سانسور در دقیقه‌ء نود اعمال گردید و بعد از آن مطالب مجله برای صفحه ‌بندی گسیل شد و به لحاظ «لجستیکی» امکان ارسال مجدد آن برای بازخوانی وجود نداشت.

این کلمه‌ء «لجستیک»، که از اخبار تلویزیونی دوران جنگ به گفتار روزمره راه یافته و شماری دیگر، مانند «عقبه»، «پاتک»، «ضدحمله»، «فشل»، «هجمه» و مانند این‌ها، بر یک محور ایدئولوژیک تمام عیار قرار دارند و روایت خاص خود را رمزگشایی می‌کنند. می‌دانم که شما آن را از روی تسامح به کار برده‌اید، اما، کاربرد یک لانگاژ بوروکراتیک اسلامی، سازواره‌ء مهمی از روابط حاضر است و برای اهل قلم و روشنفکری، به نظرم، خوب نیست.

تصور کنید فلان مدیر حکومتی را ، با پیراهن بدون یقه و کت و شلوار خاکستری [که اغلب مارک پارچه‌ای روی آستین کت را هم درنمی‌آورند]، پشت میز نشسته و همان‌طور که تسبیح می‌گرداند، در حال صحبت است و بین افاضات اش مرتب «فلذا، فلذا» می‌گوید و«هجمه» و «پاتک» و «شرایط لجستیکی» و «اسوه» به کار می‌برد. [خودم در بالا همین واژه‌ء «اسوه» را برای اولین بار استفاده کرده‌ام، چون استثنائاً در آن‌جا مناسب بود!]

طی چنین تداعی‌ای است که ضرورت فاصله‌گیری از این واژه‌ها عیان می‌شود.به تعبیر مولوی:

نیمه‌ای گفتیم و باقی نیم‌کاران بو برند

یا برای روز پنهان نیمه را پنهان کنیم

با آرزوی روزهای خوب

۱۰ نوامبر ۲۰۲۲

—————————————————-

1. این مطلب بدون حذف در نشریه «حنبش سکولار دموکراسی ایران» منتشر شده است.

2. «ممنوع، خود ممنوع است!» (!Il est interdit d'interdire) شعار محوری دیگری از مه ۶۸ فرانسه است که خاستگاه نظری مهمی دارد. 

https://t.me/LettresPersanes2019

بازگشت به خانه