|
||||
خانه | آرشيو مقالات | فهرست نويسندگان و مطالب شان | آرشيو صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
||||
|
پيوند برای شنيدن و دانلود فايل صوتی با صدای سعيد بهبهانی ◄
گفتن به وقت خاموشی؟
می خواهم مطلب اين هفته را با يک قطعه از يک پازل آغاز کنم. نقل است که:
«روزنامهء لیبراسیون جزئیاتی از چگونگی آغاز مذاکرات مخفی هستهای بین ایران و آمریکا در مارس سال 2013 را منتشر کرده است. این نشریهء چپگرای فرانسوی گزارش میدهد، بر اساس مدارکی که در دست دارد، علی اکبر ولایتی ریاست هیات مذاکره کنندگان ایرانی را بر عهده داشته و سرپرستی تیم امریکایی نیز با ویلیام برنز بوده است. علاوه بر او، جک سالیوان، مشاور جو بایدن نیز در تیم آمریکایی بوده و وندی شرمن هم در جلسات آخر شرکت کرده است. در این مذاکرات علی اکبر صالحی وزیر خارجه وقت حضور داشته است. پونیت تالوار، مشاور ارشد اوباما در خاورمیانه، نیز در مذاکرات حاضر بوده است و میگوید در تابستان 2012 و دوباره در مارس 2013 در عمان با هیات ایرانی ملاقات کرده است»(1)
به اين ترتيب، مذاکرات مستقيم حکومت اسلامی با امريکا (و نه 1+5) بسی پيش از انتخابات و به رياست رسيدن حسن روحانی، و با شرکت مشاور خامنه ای و نيز وزير خارجهء وقت حکومت، آغاز شده و تنها پس از انجام انتخابات رياست جمهوری بصورت علنی و با شرکت بقيهء کشورهای غربی «ادامه يافته» است. اين بدان معنا است که از مدت ها قبل نفس حکومت اسلامی زير بار تحريم ها بريده و فکر آمادگی برای انصراف از پروژهء پر خرج و خيانت بار اتمی از سالی پيش از آمدن حسن فريدون روحانی مطرح شوده است.
و اگر چنين است، قطعاً آوردن حسن روحانی نمی تواند يکی از راهکارهای اجرای اين «تسليم بلا شرط» (که «نرمش قهرمانانه» نام گرفته) نباشد، آن هم به منظور آماده ساختن افکار عمومی داخل کشور و احساس شراکت دادن به مردم ز طريق تشويق شان به حضور فعال در انتخاباتی که ولی فقيه همواره آن را «رأی اعتماد مردم به رژيم» می خواند. بايد به مردم تفهيم می شد که آنها می توانند، با شرکت «حماسی!» خود در انتخابات رژيم، از يکسو، از شر تيم احمدی نژاد ـ رحيم مشایی آسوده شده و، از سوی ديگر، جلوی آمدن جليلی را (که معروف به «کانديدای رهبر» بود) بگيرند و، در عين حال، «دولت تدبير و اعتدال و کليد» را به قدرت رسانده، و در حين زدن «مشتی محکم» بر دهان بنيادگرايان، فضائی را فراهم آورند تا دولت جديد هم با شهامت تمام همهء تابوهای گذشته را بشکند و اعلام کند که «اين حکومت اسلامی آن حکومت اسلامی سابق نيست» و، به کلام ديگر، رژيم قصد دارد «آدم» شود و سر ميز مذاکره بنشيند و آنچه را به خرج ملت يک لا قبای ايران ساخته تسليم «شياطين» کند.
يعنی، آنچه در طول ده ماه تا انجام انتخابات صورت گرفته همه در راستای شکل دادن به همين انتخابات بوده و نيز در راستای ايجاد صحنهء پر فراز و نشيبی که هر لحظه اش نفس را در سينهء مردم حبس کند و آنها، پس از عبور از مارپيچ پر هيجان دور ماقبل انتخابات، موفق به آوردن کانديدائی شوند که خود رژيم از قبل آماده و بزک اش کرده است.
به برخی از زمينه سازی های اجرای اين نمايش توجه کنيم:
1. حاج آقا رفسنجانی، رئيس دائمی مجمع تشخيص مصلحت نظام، در چند ضرب، محبوب می شود: دخترش فائقه به زندان می افتد. پسرش، که در «لندن» مقيم است و می داند دادستانی قصد دستگيری اش را دارد، يکباره، در ميان بوق و کرنای بخصوص بی.بی.سی، به تهران بر می گردد و او هم به زندان می رود. حاج آقا رفسنجانی، به سبک امام حسين در تعزيه های صحرای کربلای، يکی يکی با فرزندان اش خداحافظی می کند و آنها را به «اوين» می فرستد.
2. در همان حال از در و ديوار خبر می رسد که حاج آقا طرفدار آشتی با دنيا و بخصوص امريکا و مذاکره برای رفع تحريم ها است. اصلاح طلبان، و بخصوص محمد خاتمی، نيز دلبستگی و اميد خود به آمدن رفسنجانی را علنی می کنند.
3. حاج آقا کانديد می شود: رفسنجانی، ظاهراً به اصرار و الحاح اصلاح طلبان، در آخرين لحظه، اعلام کانديداتوری می کند و آنها مجالس شادمانی براه می اندازند که مرد شکست ناپذير رژيم آمده است تا «کشور و ملت» را از گردابی که ولی فقيه به دست نوکر خود، احمدی نژاد، ساخته بيرون آورد. مجالس شادمانی بر پا می شود.
4. اما شورای بی پدر و مادر نگهبان «صلاحيت» مردی را که دست راست خمينی و پايه گزار حکومت خامنه ای است و هم رئيس مجلس و هم دو دوره رئيس جمهور بوده و بقيهء عمر را هم در رياست مجلس خبرگان و «مجمع تشخيص مصلحت نظام» گذرانده، رد می کند. حس ناکامی بر همه چيره می شود، گرد اندوه بر اردوگاه اصلاح طلبان می نشيند، و خنده از لبان سيد خندان پر می کشد.
5. اما در اين نمايش راهی به جائی (يا چاهی) هم هست: شورای نگهبان صلاحيت هشت نفر از «جنايتکاران سابقه دار» رژيم را اعلام می کند. از علی اکبر ولایتی (مشاور «آقا» و مذاکره کننده با امريکا در عمان در ماه های پيش از انتخابات) گرفته تا سردار هميشه کانديد، محسن رضائی، همه اهل صلاحيت و تدبير اند. اما، در آن ميان، حسن فريدون روحانی با چراغ خاموش جلو می آيد و يکباره در مناظره های تلويزيونی و مجالس انتخاباتی با «کليد» مشهورش ظاهر می شود.گوئی شعر نصرت رحمانی را خوانده است که «قفل يعنی که کليدی هم هست!»
6. محمد خاتمی و حاج آقا رفسنجانی و اصلاح طلبان ديگر مشتاقانه او را حمايت می کنند. اميد به مردم برگردانده می شود. آنها در برابر «گزينهء آقا»، که جليلی باشد، گزينهء خود را يافته اند. همه چيز آمادهء «شرکت حماسه ساز» مردم در تودهنی زدن به «آقا» از طريق انتخاب روحانی بجای جليلی است و ماشين تقلبیهم که چهار سال پيش احمدی نژاد را از صندوق بيرون کشيد گويا اکنون گريپاژ کرده است.
7. در اين ميانه يک استفادهء کوچک ديگر هم می شود از اين موقعيت کرد و حساب اپوزيسيون خارج کشور را هم رسيد. حکومت، که يقين کرده عدهء کثيری داوطلبانه در انتخابات شرکت خواهند کرد، خارج کشوری ها را تحريک می کند که انتخابات را «تحريم» کنند، چرا که با اين کار ثابت می شود که مردم اعتنائی به «فتوا»های آنها ندارند. در اين ميان بخصوص شاهزاده رضا پهلوی، که برای نسل جوان بيش از بقيه جاذبه دارد، مهمترين قربانی است: وادارش می کنيم که «شورای ملی» اش را «قبل از انتخابات» تشکيل دهد تا بشود از او و «ياران اش» پرسيد که «می فرمائيد مردم در انتخابات شرکت بکنند يا نه؟» و از آنجا که ايشان نمی تواند به شرکت در انتخابات توصيه کند مجبور به تحريم می شود و يکی از مشت های محکم شرکت کنندگان در انتخابات نيز به دهان ايشان اصابت می کند و پروندهء سياسی ايشان هم بسته می شود.
8. بدين سان انتخابات آغاز می شود، ميليون ها تن مشتاق زدن مشت بر دهان ولی فقيه در آن شرکت می کنند و «حماسه» ای ديگر آفريده می شود. حسن فريدون روحانی، رئيس مخوف شورای امنيت ملی که اکثر سرکوب های رژيم با مديريت او انجام شده، کليد در دست، برای «حل مشکلات» از صندوق ها بيرون می آيد. شادمانی مردم را به رقص و طرب در خيابان ها می کشاند،. ولی فقيه هم، لابد با کمال نارضايتی(!)، لنگ می اندازد و حکم مردم را «تنفيذ» می کند تا تيم خندان روحانی ـ ظريف، بدون اشاره به مذاکرات يک سالهء گذشته با امريکا، آمادهء تفاهم با غرب شوند.
9. غرب هم احتياج به آن دارد که مردم کشورهای خود را در همين باور شريک کند که روحانی از جنم ديگری است و برقراری فضای باز سياسی در ايران امر محتملی محسوب می شود. قرار است که اگر رژيم در طول مهلت شش ماهه اش نشان دهد که قابليت آدم شدن دارد، و قضايای تهديد اسرائيل و ايجاد آشوب در خاورميانه و ساختن بمب اتمی را کنار می گذارد آنها تکه نانی به سوی اش پرتاب کنند تا از گرسنگی نمیرد و يا به دست مردم گرسنه مثله نشود. پس، در يک سلسله اقدامات طراحی شده، با بازديد از هيئت پارلمانی اروپا گرفته تا وزير خارجهء ايتاليا (همه خانم های ديپلمات ورزيده!) از تهران موافقت می شود تا آنها از نزديک با اين «فضای باز جديدالتأسيس سياسی» آشنا شده و مراتب را به مردم کشورهای تابعهء خود گزارش کنند.
10. در بازگشت هيئت پارلمانی اروپا از ايران، کنفرانس مطبوعاتی خانم کرونبرگ، رئيس هيئت مزبور، برگزار می شود و در آن اين نکات مطرح می گردد: «باید در نظر داشت که ایرانیها میگویند که آنها ارزشهایی متفاوت از اروپاییها دارند. این درست است، اما ما باید بنشینیم و بر سر این ارزشها تبادل نظر کرده و این تفاوتها را بپذیریم. البته باید کم کم برای جهانی کردن ارزشها هم قدم برداشت. اما در ایران باید در نظر داشت که در مقایسه با اتحادیهء اروپا، دین نقش بسیار مهمی را ایفا می کند. ما یک جامعهء لیبرال هستیم و ایران یک جامعهء به شدت محافظهکار است... وقتی ما دربارهء موضوع اعدام با مقامهای ایرانی صحبت کردیم، متوجه شدیم که بیش از هشتاد درصد اعدامها در ارتباط با جرائم مرتبط با مواد مخدر بوده است. آنها در حال کارکردن بر روی این موضوع هستند. ما با مقامهای مرتبط با موضوع در شورای حقوق بشر هم دیدار کردیم. آنها در صدد لغو حکم اعدام نیستند، اما دربارهء کم کردن آن فکر میکنند که به نظرم تا همین جا نشانه خوبی ست... ما در ایران با افرادی از سازمانهای غیر دولتی هم صحبت کردیم و آنها نظرشان این بود که هم اکنون فضای بیشتری برای کار کردن وجود دارد. رییس جمهوری ایران همچنین در تلاش برای نهایی کردن یک منشور حقوق شهروندی است و این منشور هم اکنون خود موضوع بحث است و نشان از یک بازگشایی در فضا دارد. البته که صد روز زمان طولانیای برای یک تغییر اساسی نیست، اما قدمهای کوچکی برداشته شده است.»(4)
***
حال وقت آن است که اين «سناريو» را کنار بگذاريم و به واقعيت های ملموس تر برگرديم تا مبادا به دائی جان ناپلئونيسم متهم شويم: آيا آن چنان که برخی از سکولار دموکرات های داخل کشور گزارش می کنند، رژيم براستی در حال عقب نشينی است؟ مگر نه اينکه در روزهای اخير دوستان ارجمندی از داخل ايران به ما می گويند که «تغيير رفتار رژيم و باز شدن فضای سياسی را باور کرده و به ياد عهد جيمی کارتر و فضای باز سياسی سال 56 افتاده اند» و اگر مای خارج نشين اين امر را باور نداريم بخاطر آن است که در خارج نشسته ايم و نبض مردم و زمان و زمانه در دست مان نيست؟
حرفی نيست. اينکه ما در خارج «گود» نشسته ايم کاملاً درست است. اما پرسش ما از اين دوستان مان آن است که آنها قصد دارند از اين «فضای باز سياسی» چه استفاده ای کنند؟ مشکل دقيقاً در روشن نبودن پاسخی به اين پرسش است. از نظر من، دليل اين کمبود نيز ناشی از ناروشنی مفروضات مطرح شده از جانب داخل کشوری ها است و آنها در مورد تحليل برخی از موارد، مثلاً، در مورد «عقب نشينی رژيم»، دچار بدفهمی شده اند.
روشن است که در هر «مبارزه»، حداقل دو نيروی متخاصم روبروی هم می ايستند و، در جريان مبارزه، يک طرف يک قدم «عقب نشينی» می کند و آن ديگری يک قدم پيش می گذارد. اما اکنون، در مبارزه ای که يک طرف اش حکومت اسلامی است، معلوم نيست که «طرف ديگر» کيست و رژيم در برابر کدام حريفی عقب نشسته است.
از نظر همگان حريف پيش رونده در برابر عقب نشينی رژيم جمع کشورهای غرب است، که از اين بابت می توان، با هزار اما و اگر، خوشحال هم بود. اما، در همين حال، هيچ دليلی برای عقب نشينی رژيم در برابر اپوزيسيون داخل کشور وجود ندارد: رژيم بر تعداد اعدام هايش افزوده، مدارس را در اختيار حوزهء علميه گذاشته، روزنامه ها را بسته و بر فشار خود افزوده است. وضعیت آلودگی هوا و آب به حد فاجعه آمیزی رسيده، بر تعداد ماه های به عقب افتادن حقوق کارگران افزوده شده و لیست موارد نقض حقوق بشر رژيم چيزی حدود مثنوی ِ هفتاد و دو من شده است.
و طرفه اينکه، در اين ميانه، نه آقای اوباما و نه خانم کرونبرگ، هيچ کدام از اين بابت گله ای ندارند. فراموش نکنيم که اساساً «کارت حقوق بشر» هيچ گاه روی ميز مذاکره با رژيم قرار نداشته است. در اين ساحت، مورد ايران مورد تنهائی بشمار نمی رود. مگر عربستان سعودی متحد نزديک امريکا نيست؟ آيا کسی از ميان اين دولتمردان و زنان غربی از سعودی ها می پرسد که وضع حقوق بشر در آن کشور چيست؟ نه! آنها نه تنها نمی پرسند که برای سکوت شان توجيه هم دارند: سعودی ها دست و پا می برند؟ بقول خانم کرونبرگ، اين امر ناشی از فرهنگ شان است ديگر، و با مال غربی ها فرق دارد!
بدينسان، به نظر نمی رسد که رژيم در برابر اپوزيسيون داخل کشور هم عقب ننشسته باشد. اما برای حل مسئلهء تفسير اين «عقب نشينی» بايد راه حلی يافت. اين راه حل مدت ها است که از جانب جنبش سکولار دموکراسی در خارج کشور پيشنهاد شده است: تنها راه آزمون نفی يا اثبات عقب نشينی فرضی رژيم در برابر خارج کشوری ها، دست زدن اين اپوزيسيون به «مطالبه محوری ِ حداقلی»، آن هم در ابتدا بر اساس مندرجات قانون اساسی خود اين رژيم است؛ همانی که مهندس موسوی چهار سال پيش، در نابهنگامی کامل، و در زمانهء اقتدار بی پروای رژيم، خواستارشان شد و به حصر خانگی دچار آمد.
يعنی، از اين ياران که از اين «فضای باز سخت کنترل شده برای مصرف خارجی» به وجد آمده اند می توان پرسيد که استفادهء بهينهء آنها از اين فضا چه بوده است يا خواهد بود؟ و آيا رفتن خانم نسرين ستوده (بدون روسری) و آقای جعفر پناهی (با کراوات) به سفارت يونان برای دريافت جايزهء ساخاروف از دست خانم کرونبرگ را می توان از جملهء اقدامات ساختارشکن دانست؟
***
ما قبول داريم که نه در داخل گوديم و نه طلبکار از عزيزان مان در داخل کشور. اما آيا اين بی انصافی نيست که، در برابر نخستين انتقاد مشفقانهء ما، دوستان مان به خشم آيند و ما را «اپوزيسيون درجازن» بناميد؟ آيا قصدشان ساکت کردن ما ياران بی چشمداشت شان است؟ آيا از ما می خواهند که تصديق کنندهء بی چون و چرای هر خطایی باشيم؟ و یا می خواهند غیر مستقیم حق طبیعی اظهار نظر و تفسیر و بررسی را از ما، «به جرم دور بودن از وطن» بگیرند؟
نه! چنين کاری ممکن نيست. سکولار دموکرات های انحلال طلب خارج کشور، دارای مواضعی سه گانه اند: بنيادگرايان و قانون اساسی شان را دشمن می دانند، با اصلاح طلبان و سياست های تقويت کنندهء رژيم شان مخالفند، و در برابر صف فداکار و از جان گذشتهء سکولار دموکرات های داخل کشور وضعيت يک «نگاهبان مشفق اما منتقد» را دارند.
توجه کنيم که «اگر نبودن در ایران موجب بی خبری باشد»، به همان سياق، می توان حکم کرد که «نبودن در خارج کشور و بی خبر بودن از جهان و آنچه در آن می گذرد نيز موجب اشتباه محاسبه های سنگين می شود». و بلافاصله دقت کنيم که اين واقعيت از وجود دو زمينهء مختلف برای دو اردوگاه پيکر سکولار دموکراسی ايرانی خبر می دهد و به نظر می رسد، تا اين دو اردوگاه به سخنان يکديگر گوش ندهند، با هم ارتباط نداشته باشند، قدر هم را ندانند، استقلال يکديگر را محترم نشمارند، و از امکانات کاملاً متفاوت يکديگر استفادهء بهينه نکنند، اين قافله تا به حشر لنگ خواهد ماند.
واقعيت آن است که سکولار دموکرات های داخل ايران هنوز دارای مرکزيت و انسجام و رهبری نيستند. جنبش سکولار دموکراسی در خارج کشور دعوت دفتر برونمرزی جبههء دموکراتيک ايران از خانم نسرين ستوده و آقايان عباس امير انتظام، محمد ملکی و حشمت طبرزدی را مغتنم و گرامی داشته و در تبليغ آن کوشيده و اميدوار است تا هرچه زودتر شاهد بوجود آمدن چنين مرکزيتی باشد و، در عين حال، معتقد است که تنها هم اکنون و امروز است که می توان به شعله ور شدن مبارزات مدنی در داخل کشور اميدوار بود. اگر در حال حاضر رژيم دچار ضعف اقتصادی است، اگر در مقابل غرب دست به عقب نشينی زده، اگر تحريم های اقتصادی کمرش را شکسته اند، اگر در هراس از شورش های اعتراضی مردم، آن هم حتی نه برای آزادی که در حد خواستن نان، دست به امضای معاهده های ترکمانچائی زده است، اکتفا کردن به حداقل هائی همچون رفتن به ملاقات هيئت اروپائی، يا نوشتن در فيس بووک و يا حضور در برنامه های صدای امريکا هيچ کدام در اندازه های عقب نشينی رژيم نيست.
براستی اگر اوضاع کنونی داخل کشور همچون اوضاع دوران آمدن جيمی کارتر و وضعيت سال 1356 است چرا، برخلاف آن سال، از مبارزان مخالف رژيم (که بخصوص روشنفکران و رهبران سياسی باشند) خبری نيست؟ چرا همه نگرانند که ممکن است بر اثر افشاگری عليه روحانی کل فضای باز سياسی به خطر بيافتد؟ چرا شاعران جوان ميراث بر نسل 40 و 50، که از فرصت ضعف و بيماری شاه استفاده کرده و شب های شعر انستيتو گوته را براه انداختند، امروز خاموش اند؟ چرا جماعت دانشگاهیان و روزنامه نویس ها و روشنفکرانی که در موارد گوناگون پيرامون هر حرکت رژیم نامه نگاری می کنند، چشم و گوش شان را به فاجعهء حوزه ای کردن مدارس، که معادل ايجاد مدارس طالبانی برای تربيت شهادت طلبان حسينی است، بسته اند؟
راست بگويم: به نظرم می رسد که يا ادعای شباهت امروز با سال 56 غلط است و يا اپوزيسيونی که چنين تشخيصی را می دهد توان حرکت ندارد.
و، در اين ميانه، سکولار دموکرات های انحلال طلب خارج کشور متهم شده اند که مشغول «درجا زدن» هستند. چندان اعتراضی به اين اتهام نمی توان داشت؛ من خود دو سه هفته پيش در مقالهء «اپوزيسيون در اغما»(6) به همين نکته اشاره کرده ام. اما معنای ديگر سخن برآمده از اپوزيسيون سکولار دموکرات داخل کشور آن است که آنها از در جا زدن گذشته و سخت در حال حرکت اند، مقصد و مقصودی دارند، استراتژی وضع کرده اند و قصد آن دارند که، گام به گام، تاکتيک هاشان را رو کنند.
من، به سهم خود، آرزومندم که چنين باشد؛ و نشنيدن صدای برخاستن ساختارشکن آنان را بتوان به حساب دورافتادگی ما از داخل کشور و حتی کوری و کری ما گذاشت؛ چرا که «مهم» ما خارج کشوری ها نيستيم که، بهر حال، در اينجا سامان گرفته و در ساحل امن نشسته ايم. اما اگر نام وطن از زبان مان نمی افتد و به در و ديوار می زنيم، تنها بخاطر مردمی است که در آن سرزمين زندگی می کنند و حق شان نيست که در آغاز قرن بيست و يکم آنها را به چهاده قرن پيش برگردانند و فرزندان شان را بجای مدرسه در مکتب خانه های زير نظر حوزهء علميه مغزشوئی کنند.
باری، اگر داخل کشوری ها پيروزی خود را در خاموش کردن ما می دانند لطفاً به صراحت بگويند تا همه بشنويم و، اگر خواست شان منطقی بود، دست از اين تلاش وسیع سی و چند ساله بشوئيم که حداقل نتیجهء آن افشای جنايات رژيم، گستراندن گفتمان لزوم استقرار سکولار دموکراسی بعنوان بديل حکومت مذهبی، کوشيدن برای زنده نگاه داشتن فرهنگ ایرانی در مقابل فرهنگ خرافاتی اين حکومت، رساندن خواست های زنان و مبارزان آزادی خواه ایرانی به گوش جهانیان بوده است. چرا که پند سعدی شيراز آن است که: دو چيز طيرهء عقل است: دم فروبستن / به وقت گفتن و، گفتن به وقت خاموشی!
1. http://isdmovement.com/2013/12/122313.Ali-Afshari-Pre-Geneva-relations.htm
2. http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2012/09/120923_l39_mehdi_hashemi_leaving_dubai.shtml
3. http://www.iranpressnews.com/source/133255.htm
4. http://isdmovement.com/2013/12/122113.Hassan-Daei-More-shameless-than-mollas.htm
5. http://isdmovement.com/Declarations/14.First-declaration.htm
6. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2013/120613.EN-PU-Opposition-in-Coma.htm
با ارسال اي ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:
http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm
نظر خوانندگان
حشمت طبرزدی: لازم است تاکید کنم که معنای حرف من اصلا نباید این باشد که حکومت می خواهد ادم بشود. به هیچ وجه. حرف من این است که تحریم ها اثر کرده است. معنای این حرف این است که حکومت ولایت فقیهی جمهوری اسلامی در برابر غرب زانو زده است. این حکومت در برابر مردم خودش زانو نزده است. در برابر غرب زانو زده است. فرق زیادی بین این دو معنا وجود دارد. نه این که حکومت خود خواسته کوتاه امده و دلش خواسته کوتاه بیاید و دلش برای مردم و حقوق بشر سوخته است. ابدا چنین نیست. در جاهایی دیدم برخی دوستان خوبم از حرف من این برداشت نا درست را داشته اند. عزیزان حکومت به دلیل فشار تحریم ها کم اورده است. رفته است دست بوس غربی ها. با سیاست نرمش قهرمانانه رفته است. روحانی را اورده که به نام او و به نام ملت ایران به دست بوس غرب برود. تسلیم خودش را این گونه در پوشش نرمیدن قهرمانانه و به نام منافع ملی جلوه بدهد. واقعیت اما این است که تسلیم شده است. می گوید اقتصادم ورشکسته شده است. دولتم بی پول شده است. مردمم ممکن است علیه حکومت دست به شورش بزنند. پس با من کنار بیایید. در واقع حکومت از ترس مردم به غرب پناه برده است. در این وضعیت تردید نداشته باشید. من در همه ی تحلیل هایم این را گوشزد کرده ام. خوب وقتی یک کسی که تا دیروز در برابر غرب لگد پراکنی می کرد امروز به دست و پای او بیفتد که تحریم ها افزایش نیابد و بگوید که من امده ام سر میز مذاکره؛ در انصورت چه اتفاقی می افتد. معلوم است. در ان صورت ان طرف می گوید تو باید چنین و چنان کنی تا من بپذیرم که متنبه شده ای. به هر دلیل یکی از خواسته های طرف قوی تر رعایت حقوق بشر است . کم کردن اعدام ها است. مگر ما در کمپین لغو گام به گام اعدام ها غیر از این را خواستیم؟ اروپایی ها نیز می گویند ما صحبت کردیم که اعدام ها کم بشود. ایرانی ها هم پذیرفتند که کم کنند. با نسرین ستوده نیز که صحبت می کنند در مورد نقض حقوق بشر است. دستگاه امنیت و خارجه ی رژیم نیز به دیدار ستوده و پناهی با هیئت تن می دهد. بعدش هم در بین خودشان دعوا راه می افتد که چرا با ستوده و پناهی حرف زدن. ولی گنده تر ها در پشت پرده به این ها می گویند خفه شید. حرف زیادی نزنید. مجبور هستیم به خواسته ی اروپایی ها تن بدهیم وگرنه به ایران نمی ایند و تحریم ها کم نمی شود. البته هیئت هم حرف هایی دیپلماتیک می زند. این که ایرانی ها هم حرف هایی دارند و می گویند که مثلا حکومت دینی است و قصاص جزو دین است. اما همین هیئت می گوید که 80 درصد از اعدام ها مربوط به مواد مخدر است که رژیم قول داده است اقداماتی کند. دوستان گرامی زندان های ایران مملو از ادم هایی است که قرار است به جرم شرارت و مواد مخدر و جاسوسی و اقدام مسلحانه و کوفت و زهر مار اعدام شوند و همواره اعدام شده اند. در این یک ماه اخیر در درون کشور جنبش نه به اعدام به راه افتاد. حرکت اروپایی ها هم به این جنبش کمک کرد. الان نیز فرصتی به دست امده که همه به این جنبش کمک کنیم. روزی چند نفر ادم کشته نشوند. ما که کار دیگری جز حرف زدن انجام نداده ایم. پس حد اقل نیروی خود را متحد کنیم و از حقوق بشر جهانی و دولت های غربی نیز کمک بخواهیم که نه به اعدام و ازادی زندانیان سیاسی را عملی کنیم. الان که این را می نویسم نسبت به یک ماه پیش و دو ماه پیش که حکومت فله ای اعدام می کرد وضع بسیار بهتر شده است. برخی می خواهند بگویند که نه نشده است. می ترسند این به حساب دولت روحانی نوشته شود. نه چنین نیست. این به حساب ضعف رژیم است. چون غربی ها از رژیم می خواهند که دست از وحشی گری بردارد و اعدام نکند.مگر یادمان رفته که در سال 56 نیز کارتر از شاه خواست که حقوق بشر را رعایت کند. می پرسند در ان زمان روشنفکران به راه افتادند و مثلا در انجمن شعر ایران و المان-گوته- که خود من نیز شرکت می کردم چنین و چنان شد. خوب من پیشتر نوشتم. یک جلسه ی انجمن شعر هالو برابری می کند با ان چند شب. داخلی ها کار می کنند. جنبش دانشجویی در 16 اذر امثال حرکت کرد. اما ابتدای راه است. ما باید به جای نقد یکدیگر و عدم باور به نیروی خود اما فعال بشویم. همگی به کمپین لگام و ازادی زندانیان سیاسی بپیوندیم. می شود به صورت نمادین مثلا 25 بهمن یا یک روز دیگر را به نام نه به اعدام و ازادی زندانیان سیاسی بنامیم و همه حمایت کنیم. این راه مبارزه ی گام به گام است.
ح-ک: آنچه در نوشتهء آقای نوری علا آمده تلاش مذبوحانه ديگری است بر اينکه بتوانند اوپوزيسيون بيرون از کشور را در قالب «سکولار دموکراسی»، با همکاری کسانی همانند حشمت الله طبرزدی و اميرانتظام (مردهء متحرک و جاسوس آمريکا)، زنده نگاه دارند و آقای مخترع واژهء ترجيعی «انحلال طلب» خود را در رأس آن قرار بدهد. ولی بارها و صد ها بار نوشته شده است که ايران و فرهنگ ايرانی در دو محور قابليت کنترل و اداره دارد: «آخوند» و «شاه». شوربختانه، اعليحضرت رضا شاه دوم، با بارها اشتباه هایی که مرتکب شده اند و با توجه به فاصله ای که از سوگند خودشان و «تداوم پادشاهی» گرفته اند، موجب شده اند که عوامل بيگانه و رژيم را، همانند حشمت طبرزدی، که در درون ايران مردم او را نه می شناسند و نه اعتباری دارد در جايگاهی قرار دهند که اعليحضرت طرح بی اعتبار کردن خودشان را، که با مديريت اجرایی اين بی اعتباران جاری شده است، به جريان بياندازند و می بينيم که امروز اين شورای به اصطلاح ملی چه «نا يافته ای» و «نا پيدایی» شده است و راديو تلويزيون های بيگانه، از جمله دهقانپور صدای آمريکا، يک «سخنگو» و يک «نا پيدایی» را در کنار بی اعتباری بنام طبرزدی و اسانلو قرار می دهد تا بی اعتباری اش را به حد اعلا برساند. اگر اين نماد پادشاهی و تداوم پادشاهی حفظ و احياء شود تنها اوپوزيسيونی است که می تواند در مقابل «آخوند» جلوه کرده و دست بکار شود؛ وگرنه همهء راه های رفته تا به امروز بی اعتبار و بی اثر و بی ثمر بوده است. هرم ايران يا با شاه يا با آخوند اداره می شود. و در نبود شاه با آخوند اداره خواهد شد.
درویش رنجبر: جناب دکتر نوری علا عزیز و گرامی؛ بنظر میرسد جمعه گردی این هفته را در پاسخ آقای طبرزدی نگاشته اید. من باب پاسخ گویی شاگرد در مقابل استاد باید عرض کنم به زعم اینجانب شما از یک عنصر مهم در تحولات سیاسی یاد نمی کنید و آن هم چگونگی شخصیت افراد [اینکه به هر دلیلی تاریخ ساز میشوند بماند] است. "خدا وکیلی" اگر بجای خمینی، ماندلا رهبر انقلاب ایران بود ما چنین روزگاری داشتیم؟ اگر بجای شاه ترسو و بچه سوسولی که با بلند شدن بانگ انقلاب در ایران از وحشت در تانک مستقر شده در کاخ نیاوران میخوابید صدام در ایران حاکم بود به همین راحتی از ایران میگریخت؟ مملکت داری جربزه میخواهد. آیا از بچه سوسولی که در سوییس بوده و هیچ از مملکت داری نمی داند و در مقابل رجالی مثل قوام، فروغی و مصدق قالب تهی میکند انتظار داریم در مواقع خطر حتا به حد صدام و مردن در خاک خود رضایت دهد؟ تمامی جربزه او همان بود که در غربت بمیرد. تمامی ابهت خمینی نیز همان بود که خلخالی و لاجوردی را میر غضب خود سازد. شاید باور نکنید در دوران قدر قدرتی رفسنجانی (دهه 60) او بوده که به خامنهای اجازه میداده کی نماز جمعه بخواند و کی نخواند (عبور از بحران، نوشته رفسنجانی صفحه 278). تصور اینکه امروز رفسنجانی اهرمهای قدرت را از دست داده بسیار دشوار است. خامنهای (با توجه به ویژه گیهای شخصی افراد) کینه آن دوران را به دل دارد. او کینه زمانی که خواهان بر کناری موسوی در دهه 60 بود و خمینی پشت موسوی ایستاد را در دل دارد. او هرگز فراموش نمی کند چگونه در دهه 60 زیر دست رفسنجانی بود. او هیچ دوست ندارد افرادی دور و بر خود ببیند که از آن دوران فترت چیزی به خاطر آورند. تمامی داستان 8 سال ریاست احمد نژاد چیزی نبود جز آنکه خامنهای به قدرت مطلق رسیده بود و تحمل مدیران دههء 60 را نداشت چون آن مدیران ضعف و فترت او را دیده بودند. در حال حاضر دو تن از آن مدیران در حصر خانگی بسر میبرند. با احترام مایلم در خواست کنم فاکتورهای دیگری نیز در تحلیل دخیل داده شود. همه چیز را از پشت عینک توطئه و برنامه ریزی شده دیدن ممکن است ما را از واقعیت دور کند. با ارادت همیشگی. و اين هم يکک آبستراکت تاريخی: آیا در همان استبداد پس از 1332 بین علی امینی و [ترور منصور را فاکتور بگیریم] هویدا فرقی بود؟ هویدا 13 سال به اصطلاح به طولانیترین زمان "صدارت" در تاریخ دست کم 150 سال ایران دست یافت. حالا بگذریم از کابینههای 3 ماهه و 10 ماهه که از زمان سید ضیا شروع شد و تا دوران مصدق ختم شد. همه حرف من و امثال طبرزدی این است که این کالبد را باید شکافت. باید پاره متعفنی مثل جنتی را دور انداخت و به پارهای که ادعا میکند خواهان تحقق حقوق شهروندی میباشد فرصت داد. اندر حماقت هویدا (بر اساس کتاب معمای هویدا نوشته دکتر عباس میلانی) همین بس که او فکر میکرد قرار است خلخالی بر اساس قوانین مدرن [وکیل، هیئت منصفه و...] او را محاکمه کند. به همین دلیل از برادرش فریدون هویدا (آخرین باز مانده سفیر شاه در لندن) میخواهد تا متون فقه اسلامی را برای او بفرستد [معامله بین دریافت آن متون و ارسال پیغام هویدا به برادر مقیم لندن از طریق مادرش فقط به ازای یک تلویزیون رنگی به آن پاسدار انجام میشود] تا در دفاع از خود استفاده کند. دولت مردانی که این چنین از مملکت خود بی خبر بوده و از آدم خوارانی که زیر بغل گوش آنها هر شب به منبر میرفتند غافل بوده همان بهتر که به دست امثال هادی غفاری سپرده شوند. اس و اساس سخن آنکه باید تجزیه کرد. بجای اینکه همه را سر و ته یک کرباس دید شاید لازم باشد با نگاهی تاریخی بین علی امینی و امیر عباس هویدا تفاوت گذاشت. کلام آخر آنکه، اگر ما در ایران آلترناتیوی داشتیم که این لای و لجن های اجتماع را به مدرسهء فیضه میفرستاد و آنها فقط به زندگی انسانها در پس از قبر توجه داشتند قطعاً کمال مطلوب بود ولی چه میتوان کرد؟ باید از همین روزنهها بهره برد. چارهای جز این است؟
عليرضا افشاری: اینگونه که نویسندهی محترم تحلیل کردهاند ما با سازمان - دولت - حکومتی بسیار هوشیار و دقیق روبرو هستیم که فکر مبارزه کردن با آن هم بیهوده است! شوربختانه دوری از ایران و عدم مشارکت سیاسی و بهره بردن از دانش و تجربههای کسانی همچون نویسنده گرامی، بر روی عجیب و غریب شدن تحلیلهای ایشان بسیار موثر بوده است؛ همچنانکه دشمنیشان با جمهوری اسلامی و در نتیجه به خطا دیدن همهی رفتارهای نظام -- دقیقا همانگونه گه با رژیم پیشین برخورد شد و هیچ چیز مثبتی دیده نمیشد -- در این دست تحلیلها دیده میشود. از سویی، ایشان آن روند امتیاز ندادن احمدینژاد در مساله هستهای را خیانت به ملت میدانند و از سویی کوتاه آمدن ناگزیر کنونی را. مهم به لجن کشیدن طرف مقابل است از اینرو گاهی دشمنی میان سران نظام به رسمیت شناخته میشود و از سوی دیگر، کل موضوع بازی دیده میشود، به شرطی که نتیجه (به لجن کشیدن طرف مقابل) حاصل شود. متاسفانه اینگونه تحلیلها راهی را فرارو نمیگذارند و خوشبختانه خرد عمومی همیشه جلوتر از این دست تحلیلها گام برداشته است.
فرداد احمدزاده: جناب آقاي دكتر نوري علا مثل هميشه مطالبتان بسيار با ارزش است كه جاي قدرداني دارد و بسيار اميدوار كننده است كه افرادي هستند كه با درك عميق از مسايل و با صداقت كامل ، به هيچ وجه اهل لاس زدن با اين دشمن تاريخي و وجودي كشورمان نيستند .من تفكر شما را دقيقا درك ميكنم و آن را تنها راه نجات كشور از اين مهلكه 34 ساله و ريشه هاي چند صد ساله آن كه در آن اسيريم مي دانم ، ولي بايد ياداوري كنم رسيدن به اين نگرش نيازمند درك عميق سياسي، تاريخي، فرهنگي و از همه مهمتر سياست بين الملل دارد كه متاسفانه فقط اندكي از افراد حتي نو انديشان از آن بهرمندند لذا به نظرم ميبايست استراتژيست هاي همفكرتان راههاي عملي گسترش اين نگرش ناب را با مورد هدف قرار دادن تمامي سطوح جامعه حتي عوام را با زبان خودشان ،مورد برسي قرار داده و ايجاد كنند . در خصوص تحليل آنچه در چند دهه گذشته بر كشورمان گذشته نگرش خاصي دارم و ايجاد آشوب 47 و تمامي اتفاقات پس از تاسيس جمهوري اسلامي را متاثر از يك برنامه و دسيسه روسي مي دانم كه اتفاقات اخير داخلي و منطقه اي آخرين دانه هاي پازل سناريوي اجرا شده تسلط روسها بر ايران را كامل نمود . بسيار علاقمندم نگرش فرد دانشمندي چون شما را در اين مورد بدانم چون اعتقاد دارم بدون درك نقش واقعي روسها در ايران و آگاه نمودن مردم از ماهيت و عملكرد و تاثيرات اين زالوي بالفطره بر كشورمان و جهان ،تحليلهاي اشتباه ما را به راه حل پايداري هدايت نخواهد نمود . از سوي ديگر بسيار علاقمندم بدانم مطالبتان از چه ديدگاهي بيان مي شوند، يك فعال سياسي، نظريه پرداز سياسي، يك تحليلگر يا يك سياستمدار يا يك ايراني كه نمي تواند نسبت به وقايع كشورش بي تفاوت بماند، يا آميخته اي از اينها؟ سپاسگزارم. هموطن تان از درون ايران.
آذر: آقاي نوري علا، اشكال تئوري توطئه اين است كه ان كس كه به هيچ گرفته مي شود مردم هستند و صد ألبته اگر برخي قرائن درست از كار داريد شانسديدي گفتم ، عرض نكردم اقا، ووو به دائي جان ناپليون ما داده مي شود، در همه سال هاي استعمار از تيوري توطئه استفاده شده تا نقش حضور مردم را كمرنگ و بي فايده كند و در اخر برخي كأرشان به ان جا رسيد كه دست به دامن أمريكا برند كه ترا خدا به كشور ما حمله كن بلكه از شر اين اخوند ها راحت شيم ، اگر تيوري شما درست بأشد بايد بگويم لابد جمهوري إسلامي به اين فكر افتاد كه چرا ديگران بروند پيش أمريكايي ها التماس كنند كه تو را خدا به ايران حمله كن اخوند ها را بير هر چه خواستي در خدمتيم اين بود كه خودشان رفتند پيش أمريكاي ها گفت مي خواهي كلي هزينه كني كه ما بريم و ايران را غارت كني بفرماييد بدون هزينه هر كار دلت مي خواهد بكن و بالا غيرتاً بذار ما حكومتمان را بكنيم. تا وقتي كه اپوزيسيون ما مثل شما فكر كند يا مثلا مثل رضا پهلوي حرف از دموكراسي بزند ولي براي انتخابات بترسد بگويد انتخابات يعني انتخاب بني بد و بدتر و در مورد ايران انتخاب بين بدتر و بدترين ، جمهوري أسلامي هم سر جاش ميمونه و فقط كلاه ما ملت ، عوام است كه دل به روشنفكر ان خوش كرده ايم.
سياوش حسامی: مقاله جالبی بود ولی دارای نکاتیست که چندان هم عقیده با توری علا نیستم: درست است که مذاکره با آمریکا قبل از انتخاب روحانی در شرف انجام بود ولی حاکمیت به قدرت رسیدن روحانی را به عقیده من در برنامه خود قرار نداده بود. حتکمیت سعی داشت تا با ایجاد یک استبداد کامل در داخل و خفه نمودن هر صدایی و معامله با غرب در خارج ثیلت خود را تضمین کند. در اینکه تحریم ها کمر حاکمیت را شکسته است شکی نیست و حاکمیت مستبد به گواهی خود تحلیل گران وزارت اطلاعات مواجه با دو بحران شده بود: ورشکستگی اقتصادی و شورش عظیم اجتماعی یا به بیانی ساده تر شورش برای نان که نه سپاه و نه هیچ نیرویی قادر به کنترل و مهار آن نبود. حاکمیت اصلا روحانی را فرد مناسبی برای نیل به اهدافش نه میدانست. امکان تقلب هم واقعا وجود ندشات چرا که شکاف میان اخمدی نژاد و بیت رهبری چنان عمیق شده بود که امکان تقلب را کاملا از بین برده بود. همچنین باید تذکر داد که جلیلی تنها و بعد از تایید رهبرشان در انتخابات شرکت کرد که در واقع نگاه ویژه رهبر جلیلی به وی بود. اما حاکمیت سعی داشت تا از ورود مردم به عرضه خیابانها و بازگشت جنبش سبز جلوگیری کند و حضور رفسنجانی به دلایل متعددی میتوانست چنین زمینه را آماده کند. ترس حاکمیت از حضور دوباره مردم که تا به امروز نیز وجود دارد که حضور خیابانی مبدل با اعتراض و شورش سراسری گردد که در چنین حالتی احتمال کنترل اوضاع اگر و اگر وجود داشته باشد بسیار سخت و ضعیف است. ترزیق هراس به بدنه جامعه به صورتهای مختلف بعد از انتخاب روحانی باید در همین راستا دیده شودو علیرغم به اصطلاح باز شدن فضا هنوز نهاد های امنیتی و اطلاعاتی خرف آخر را میزنند. اما حاکمیت در واقع با انتخاب روحانی مواجه با سورپرایز شد و راهی جز قبول نشد. هرچند روحانی مذاکره خفت بار ولی تسکین بخش با غرب را ادامه میدهد و ناچار است به خواسته های آنان در نهایت تن دهد ولی میداند که حضور مردم در عرصه خیابان دیگر اعتراض نیست بلگه میتواند به شوروش منتی گردد! اگر دولت روحانی نتواند چند فاکتور مهم را در دست و کنترل گیرد از جمله فشار اقتصادی شک نداشته باشیم که آنچه که در اصطلاح علوم سیاسی با آن لحظه گسست نامیده میشود را میتوان در تاریخ این حاکمیت مشاهد کرد. اما مجدداد در مورد شاهزاده رضا پهلوی بعید میدانم که تشکیل شورا قبل از انتخابات توسط حاکمیت داخل بوده است و نباید از نظر دور داشت که بر خلاف سایر نیروها شاهزاده رضا پهلوی به دلایل متعددی دارای مقبولیت بیشتر در میان آحاد جامعه میشود . نگاه آقای نوری علا به بازنشسته کردن رضا پهلوی ناشی از اختلافات موجود در شورا و از یکسو بزرگ نمایی حاکمیت در کنترل اپوزیسون خارج نشین است. آنچه که در این برهه مهم است ربط دادن هرچه بیشتر داخل و خارج به یکدیگر است . این نیرویی که نوری علا از آن سخن میگوید هنوز دارای نواقص عدیده ای است که مهم ترین آن عدم سازماندهی کافی میباشد. هنوز بخش عظیمی از مردم از نظر فکری در اوایل مخور جنبش سبز هستند و رهبران جنبش نیز از اصطلاح و بکار گیری ظرفیت های قانون اساسی سخن میگوند در حالیکه کف مطالبات تغییر عمده ای نسبت به شروع جنبش سبز نموده است. شاید این گفته پایانی رویایی و غیر منطقی به نظر برسد اما... واقعیت اینکه حضور اینبار مردم در عرصه خیابانها تحت هرنام و هر رنگی و بهره گیری از نیروی مردم,( عدم بهره گیری از نیروی مردم زمانی که در خیابن حاضر بودند از مهم ترین تقاط ضعف رهبران فعلی جنبش سبز است) میتواند افق جدیدی در مقابل این مردم بگشاید, افقی که بی شک مسالمت آمیز نخواهد بود ولی چهره سیاسی ایران را تغییر خواهد داد.
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.