تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
اجازه هست آقا مصطفی؟
محسن سازگارا
پيشگفتار: مکتوب مصطفی تاجزاده در جواب محسن مخملباف را دیدم و خوشحال شدم که مصطفی (اگر اجازه داشته باشم او را به نام کوچک صدا کنم)، دو ار کرده است، اول این کهT مثل خیلی اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامیT از موضع خداوند عالم به دیگران نگاه نکرده و حاضر به گفتوگو شدهT و دوم این که بر لزوم گفتوگوی دمکراتیک به عنوان مقدمهای واجب برای رسیدن به دمکراسی تاکید کرده است. ولو این گفتوگو با افراد بیرون از حلقه نظام باشد. من چرا این چند خط را به مصطفی مینویسم؟ اول این که مصطفی را سالم و پاک و دور از رانت خواری و فساد میدانم. چون با کسانی که ساختمان های چند میلیاردی به قیمت حلوا جوزی از حکومت گرفتهاند و اکنون تیغ به روی مردم میکشند و آنها را کرکس میخوانند، قاعدتا حرف زدن بر سرحقوق وخواستههای مردم بیفایده است. دوم این که مصطفی را از آن دسته اصلاح طلبانی نمیدانم که میگویند حاضرنیستیم این بساط جمهوری اسلامی به هم بخورد، چون در آن حالت باید برویم ته صفی بایستیم که از مدتها قبل غیر مسلمانها سر آن صف ایستادهاند. مصطفی را امروزه دمکراتی میشناسم که به حاکمیت صندوق رای باور دارد، ولو از درون آن، نفی جمهوری اسلامی و اسلامگرایی بیرون بیاید.
مصطفای عزیز،
لطفا از سه راهی سوریه شدن یا انقلاب خشونت بار وماندن نظام ولایت فقیه بیرون بیا. شاه هم میگفت اگر من بروم، ایران ایرانستان میشود. رفت و نشد. جمهوری اسلامی هم میگوید اگر من بروم، ایران سوریه میشود. می رود و نخواهد شد.
انقلاب خشونت بار را هم هیچ کس تایید نمیکند. خود انقلاب اسلامی هم با مدل مبارزات مدنی و بیخشونت به پیروزی رسید. تمام خشونت ورزیها بعداز پیروزی اتفاق افتاد. مقصر آن خشونتها اسلام فقاهتی و ایدئولوژی انقلابی و کینهورزانه به صورت گفتمان غالب نزد تمام جناحها و نخبگان آن روز جامعه بود. امروز خوشبختانه گفتمان غالب، دمکراسی سکولار مبتنی بر اعلامیه جهانی حقوق بشر است. اکثریت مطلق مخالفین ونخبگان جامعه به این گفتمان باور دارند.
مقاومت مدنی، بیش از ۷۰ سال است که به تدریج به صورت یک دانش بارور درآمده و کارنامه درخشانی هم برای گذار به دمکراسی دارد. روشهای مقاومت مدنی متکی برسه محور است:
اعتراضات عمومی،
عدم همکاری و فلج سازی حکومت،
ریزش نیروهای حامی دیکتاتور به خصوص نیروهای مسلح و سرکوبگر و پیوستن آنها به مردم.
این استراتژی چون درجریان مبارزه، بر حضور حداکثری و بیخشونت مردم متکی است، شانس بنای دمکراسی بعداز پایین کشیدن دیکتاتور را بیش از هر روش دیگری دارد.
پیروزی در مبارزات مدنی سه اصل حداقلی نیاز دارد، اتحاد، برنامه ریزی و حفظ دیسیپلین مبارزات بی خشونت.
من با بسیاری از فعالین سوری مخالف اسد آشنا هستم، اشتباه بزرگ آنان این بود که فکر می کردند تنها با یک تاکتیک و آن هم رفتن به خیابان، ظرف یک تا سه هفته مثل تونس یا مصر پیروز می شوند و وقتی نشدند، نمیدانستند بعداز آن چه کار کنند. سه دسته شدند، گروهی ناامید شدند و کنار نشستند، گروهی به همان یک روش اعتراض خیابانی ادامه دادند و به شدت از سوی رژیم اسد و پشتیبانان سپاهی آن سرکوب شدند، گروه سوم به سمت اسلحه و خشونت ورزی رفتند و چون سرکوبهای گروه دوم روز به روزهم بی رحمتر وگستردهتر میشد، گوش شنوا و بازوی گشاده یافتند.
در ایران این اتفاق نخواهد افتاد، چون مخالفین نظام ولایت فقیه و استبداد دینی حاکم، خیلی خوب به مبانی مبارزات مدنی آگاه هستند و در دام خشونت ورزیهای رژیم که درهمین اعتراضات اخیر هم دیدیم، نمیافتند. حکومت نزدیک به 4 هزارنفر از جوانان فقیر و گرسنه و معترض را دستگیر و روانه خانههای امن و بازداشتگاههای غیرقانونی کرده، بیش از 70 کشته تا کنون گزارش شده که دست کم قتل ۵ نفر آنان در زندان و زیر شکنجه بوده است. ترفند جدید حکومت هم خوراندن قرص متادون و آنان را معتاد و قاچاقچی معرفی کردن است. اما میبینیم که مبارزین خویشتن داری میکنند. حساب شده همچون موج دریا به عقب میروند تا چنگال خون آلود سرکوبگران گلویشان را ندرد و درحرکت بعدی با امواجی بلندتر و طوفندهتر بازگردند.
آقا مصطفی،
مگر یک ملت از این دمکراتیکتر و متمدنانهتر میتواند خواستهاش را بیان کند. تمام شعارها و اعتراضات مردم را میتوان درسه هدف خلاصه کرد:
1 ـ نیمی از ثروت کشور در کنترل رهبری و سپاه و اعوان و انصار آنان است. فسادی گسترده تمام ارکان حکومت را فرا گرفته است، این اموال باید به ملت برگردد. پول مردم باید به مردم برگردد.
2 ـ یک ریال از پول ملت و یک نفر از جوانان کشور نباید در سوریه و لبنان و غزه و یمن و … هزینه شود. ملت میخواهد با تمام دنیا حتی اسرائیل و آمریکا و عربستان در صلح و آرامش زندگی کند. به نفوذ روز افزون روسیه و این که رهبری حکومت دست نشانده پوتین شده، اعتراض دارد. ملت وقتی می گوید جانم فدای ایران، یعنی ایران باید به ایرانی ها برگردد.
3 ـ خیلی روشن، شعار رفراندوم از سوی مردم، خواستار برگزاری مجدد رفراندوم با همان سوال 38 سال پیش است، جمهوری اسلامی، آری یا نه. اما این بار زیر نظر سازمانهای بینالمللی و ناظران بی طرف، چون حکومت نشان داده که دزد به دستش نمیشود داد که به کلانتری ببرد. به راحتی در انتخابات تقلب میکند و وقتی هم که مردم اعتراض کنند به کشتار و سرکوب متوسل میشود. رهبران جنبش سبز هنوز در حصر و زنجیر هستند.
روشن است که حاکمین به پای خود به این سه خواسته تن نمیدهند و باید با سه مسیری که در مبارزات مدنی هست و حفظ سه شرط حداقلی آن، این خواستهها را گرفت. در واقع در اکثر مواقع این قبیل نظامهای اقتدارگرا اول به دست مردم عزل و سرنگون میشوند و بعد این خواستهها به خصوص خواست رفراندوم تحقق مییابد. البته مواردی مثل لهستان هم بوده که در مراحل نهایی، کمونیستها بر سر میز مذاکره با آزادی خواهان نشستند و مرحله به مرحله عقب رفتند و یا در شیلی، دیکتاتور بعداز رفراندوم، در دو مرحله و طی چند سال عقب نشست. باب گفتوگو باز است، اما از موضع قدرت متکی بر اراده مردم، نه از موضع ضعف و گردن کج و التماس کردن به دیکتاتور که تورا به خدا ماراهم بازی بده. دیکتاتورها تنها زبان زور را می فهمند و هیچ زوری هم بالاتر از اراده یک پارچه یک ملت نیست.
مصطفای عزیز،
تمام سخن با اصلاح طلبان صادق این است که چارچوب قانون اساسی فعلی و وجود نهاد ولایت فقیه با ابزارهایی مثل شورای نگهبان و قوه قضاییه تحت کنترل و نیروهای سرکوب گر تحت فرمان و غارت بیش از نیمی از ثروت کشور، اجازه گذار به دمکراسی را نمیدهد. تمام تئوری اصلاح طلبی در روز نخست این بود که یک شکاف در بالای حکومت بین رئیس جمهور و رهبر ایجاد شود، فضا برای رشد جامعه مدنی باز شود و با واگذاری اقتصاد به مردم و قدرت گرفتن طبقات اجتماعی و رشد جامعه مدنی، جامعه از حالت توده بی شکل بودن درآید و بتواند آرام و حساب شده به دمکراسی گذار کند. این برنامه ریزی خیلی زود به دیوارههای تنگ قانون اساسی برخورد کرد و معلوم شد که در چارچوب قانون اساسی فعلی، مستبد دینی به نام ولی فقیه مطلقه داریم که می تواند هرکاری را بکند و به هیچ کس هم جواب ندهد. آن چنان که کرد و به هیچ کس هم پاسخگو نیست. به جای واگذاری اقتصاد به مردم، مهم ترین موسسات و شریان های کشور را تصاحب کرد، با شورای نگهبان و نظارت استصوابی هر انتخاباتی را کنترل کرد و اجازه نداد حتی یک قانون خلاف منویاتش تصویب شود.( قانون مطبوعات، قانون اختیارات رئیس جمهور و قانون انتخابات در دوره خاتمی و مجلس ششم، سه نمونه از ده ها نمونه هستند.) با قوه قضاییه تحت کنترلش، روزنامه ها را بست، فعالین جامعه مدنی را به زندان انداخت و فساد را هم در کشور نهادینه کرد و فاسدین را بر صدر نشاند. نیروهای سرکوب را تقویت کرد و هرجاهم که مردم صدایشان درآمد، به داغ و درفش متوسل شد. کشور را دست نشانده روسیه کرد. با پروژه بیسرانجام هستهای و دخالتهای تروریستی در دیگر کشورها و قاچاق چی گری، مملکت را در دنیا منزوی کرد و مردم را به خاک سیاه نشاند.
مصطفای عزیز،
به نظرم بیست سال زمان کافی است برای اصلاح طلبان که بفهمند درچارچوب قانون اساسی فعلی امکان هیچ اصلاحی در هیچ جهتی متصور نیست. این قطار زنگ زده اصلاحات روی همان ریل قبلی دیگر راه نمی رود. مردم زیرکانه برای نشان دادن مخالفت با رهبری در هر انتخاباتی، به افراد یا لیستهایی که فکر کنند هرچه دورتر از رهبری هستند، رای میدهند. اما به تجربه دیدهاند که هرچقدر هم در انتخابات حکومتی شرکت کنند، حاصلش خاتمی یا روحانی یا مجالس بی خاصیت میشود.وضع مردم هم از هر حیث روز به روز بدتر میشود. میفهمم که پذیرش این موضوع ساده نیاز به تجدید نظر در مبانی فکری و تئوریک دارد. درواقع اصلاح طلبان باید از اسلامگرایی به معنای قرائت حداکثری از دین دست بردارند، حکومت را از امور عقلی بدانند و پلورالیسم دینی را به عنوان مقدمه واجب پلورالیسم فرهنگی و سیاسی بپذیرند. لازمه چنین تحولی، به گذر کردن ازقرائت ایدئولوژیک انقلابی ازاسلام (مدل دکتر شریعتی) ویا قرائت اسلام فقاهتی نیازمند است. باور به قرائتی عقلانی و حداقلی از دین مثل دکتر سروش یا دیگر نواندیشان دینی لازمه این گذار است. اما چاره ای نیست، اصلاح طلبان باید این قدم را بردارند. در تونس که به نظرت مدل خوبی است، حزب النهضه و راشد الغنوشی، خیلی روشن اعلام کردند که دیگر اسلامگرا نیستند و دین را برای خدا و آخرت می خواهند. به همین دلیل چون دیگر نمیخواستند حکومت دینی درست کنند و حکومت کردن را تکلیف دینی خود نمیدانستند، خیلی راحت بعداز باخت در انتخابات، حکومت را به حزب سکولار رقیب تحویل دادند. راشد الغنوشی از حیث تحول فکری خیلی به مهندس بازرگان خودمان شبیه است که در آخرین سخنرانی عمرش گفت اصلا دین برای آبادانی دنیا نیامده و برای ایمان به خدا و آخرت است و وقتی هم دوستانش گفتند حرف هایت شبیه دکتر سروش شده، با صداقت و شجاعتی که از بازرگان ساخته بود، گفت انکار نمیکنم که من از این جوان تاثیر پذیرفتهام. متاسفانه نهضت آزادی برعکس النهضه دنبال دبیرکلاش نرفت.
مصطفی جان،
دیگر دکان دونبش اصلاح طلبی حکومتی که یک نبش آن رو به مردم باشد و یک نبش آن رو به ولایت فقیه کار نمیکند. سرنوشت محتوم این دکان تجزیه است. یکی از این دو در را باید ببندید. امیدوارم تو از کسانی باشی که در رو به مردم را باز نگه داری ودردیگر را ببندی.
در خاتمه، برای این که اوقاتت را خیلی تلخ نکرده باشم، یکی از جوک*هایی را که جوانان در شبکههای اجتماعی برای اصلاح طلبان یا به قول آن ها استمرارطلبان گذاشته بودند را برایت نقل میکنم. یادم هست ذوق بالایی در طنز و شوخی داشتی و در سختترین شرایط هم با یک شوخی بجا، روحیه همه را بالا میبردی. امیدوارم سالهای سخت زندان این ذوقت را نکشته باشد.
برایت آرزوی توفیق روزافزون از درگاه الهی رادارم.
محسن سازگارا، بهمن 1396