تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

11 بهمن ماه 1396 ـ  31 ژانويهء 2018

پيوند به پاسخ محسن سازگارا

تولید ناامیدی هنر نیست!

(در پاسخ به نامه محسن مخملباف)

مصطفی تاجزاده

بنام خدا

دوست عزیز و قدیمی

جناب آقای محسن مخملباف

با سلام و احترام

          نامه 10 ژانویه 2018 جناب‌عالی را بدقت خواندم. از اینکه با وجود دوری از وطن همچنان اخبار و حوادث ایران را دنبال می‌کنید خوشحالم، اگر چه برخی مواضع شما متاسف و نگرانم کرد، بویژه فراز پایانی نامه که “حملهء خارجی” یا “انقلاب خشونت‌بار” را سرنوشت گریزناپذیر کشور می‌خوانید ، درعین حال، به من انتقاد می‌کنید که چرا خطر سوریه شدن ایران را جدی می‌دانم!؟

          مگر تهدیدی مهیب‌تر از جنگ و آشوب داریم؟ سوریه با بیست و اندی میلیون جمعیت تاکنون چند صد هزار کشته و مجروح، میلیون‌ها آواره و میلیاردها دلار خسارت داده و هنوز معلوم نیست کی به ثبات می‌رسد و امنیت گذشته خود را باز می‌یابد! ایران با 80 میلیون جمعیت چه هزینه‌ای باید بپردازد، اگر گرفتار جنگ و آشوب شود؟

          روشن بگویم. “سوریه زاسیون” از نظر من همین است که شما سرنوشت شوم ایران و ایرانی می‌خوانید؛ بروز خشونت‌های داخلی و دخالت‌های خارجی. ایران اگر گرفتار یکی از آن دو شود، وقوع دیگری به نظر من قطعی است. به این ترتیب اولین اختلاف ما به تحلیل و پیشگویی مطلقاً بدبینانهأ شما برمی‌گردد که جنگ یا خشونت انقلابی را تقدیر مسلم و اجتناب ‌ناپذیر ایران می‌بینید و هم‌زمان اصلاحات و خاتمی را که می‌توانند نقش استثنایی در جلوگیری از وقوع هر دو ایفا کنند، زیر ضرب گرفته‌اید. من، بر عکس شما، همچنان به رشد آگاهی‌های عمومی و نیز مواجهه عقلانی حکومت با مسائل، بویژه بعد از اجتماعات اعتراضی اخیر، امیدوارم و اینکه هنوز می‌توان از بهم خوردن اوضاع، آشفتگی امور و درگیری مردم با مردم جلوگیری کرد.

          اما قبل از نقد پیش‌بینی شما دربارهء آیندهء کشور اجازه می‌خواهم چند نکته دربارهء سه کشوری که نام برده‌اید، یادآور شوم.

 

الف: حملهء نظامی

          1. چرا شما از حمله امریکا و متحدین اش به افغانستان دفاع می‌کنید ولی «مخالف حملهء خارجی به ایران هستید» و تاکید دارید که «حملهء دولت‌های خارجی را به قصد کمک به دموکراسی در ایران نمی دانید»؟ مگر افغانستان طالبانی و جمهوری اسلامی چه تفاوتی دارند که اشغال یکی را لازم و آزادی ‌بخش می‌خوانید ولی با حملهء نظامی به دیگری مخالفت می‌کنید؟ پاسخ شما هرچه باشد، به این معناست که معتقدید دخالت نظامی خارجی در ایران وضع میهن و مردم را بهبود نخواهد بخشید بلکه بدتر خواهد کرد.

          محسن عزیز! نقطهء عزیمت و نیمی از نامهء تو با تأکیدت بر “رهایی ‌بخش بودن تهاجم آمریکا به افغانستان” این حس را به خواننده می‌دهد که هدفی جز تعمیم تجربهء مزبور به ایران نداری. اما تو یکبار دیگر پیش بینی ‌ناپذیر عمل می‌کنی. داستانی را که در مورد افغانستان روایت می‌کنی در امتداد یک زمان خطی به پیش نمی‌بری. به ایران که می‌رسی سخن دیگری می‌گویی و صریحاً با تکرار تجربه افغانستان در آن به مخالفت برمی‌خیزی. چرا؟

          علت، به‌نظر من، آن است که تو - مخملباف عزیز - با همهء خشمی که از جمهوری اسلامی داری، اما در ناخودآگاه خود می‌دانی که کشور خیلی چیزها دارد که تحت هر شرایطی باید مانع تهاجم خارجی به آن شد. هرچند خودت از سر عصبانیتی قابل فهم اکنون نمی‌توانی فجایع اشغال نظامی و نیز آن سرمایه‌ های گرانبهای میهنی را به سطح روشن آگاهی درآوری و به رویت مخاطب برسانی.

          معجزهء دیالوگ در همینجا رخ می‌دهد؛ در شفاف سازی آن آگاهی مجمل که در اعماق ذهن و ضمیر هر یک از ما پنهان شده است و به سادگی نقاب از رخ نمی‌کشد، مگر وقتی که گفت و گو در می‌گیرد.

          حال می‌توانم از تو بپرسم که چرا شعری که در بارهء افغانستان سرودی هنگام تعمیم به ایران سترون می‌شود؟ چرا نسخهء “رهایی بخش” حملهء نظامی را برای ایران تجویز نمی‌کنی؟ چرا به‌محض گذر از افغانستان به وطن قلم نافرمانی می‌کند و نمی‌تواند نسخهء مشابهی برای ایران بنویسد؟

          من فکر می‌کنم دنیایی معنا در همین نقطهء گسست نهفته است. تو هم خیلی خوب می‌دانی که ایران در همین جایگاه کنونی خود چه ثروت مادی و معنوی ارزشمندی دارد و از آنها باید همچون مردمک چشمان خویش مراقبت کنیم. و هم خیلی خوب می دانی که تهاجم نظامی خارجی چه به روز کشور می‌آورد.

          تامل و حتی بازاندیشی در سرمایه‌های جامعه، که تمرین دموکراسی در رأس آنها قرار دارد، و خطرات جنگ می‌تواند نقطهء آغاز یک توافق بزرگ میهنی باشد.

          2. پرسیده‌اید که «آیا ما باید به اصلاحات بی‌خاصیت ادامه دهیم تا دچار طالبانیسم نشویم!» از شما تعجب می‌کنم که برای آزاد کردن نیمی از افغانستان (نه همهء آن) از سلطه طالبان، جنگ و اشغال نظامی کشور را با همهء تلفات انسانی و ضایعات مادی و معنوی آن موجه می‌خوانید، اما اصلاحات را که توانسته است و همچنان می‌تواند بدون خونریزی و خسارت‌های بزرگ، استقلال، یکپارچگی سرزمینی، امنیت عمومی و ملی ایران را حفظ کند و مانع حاکمیت اندیشهء طالبانی بر آن شود، بی‌خاصیت می‌نامید؟ طبق منطق شما، که طالبانیسم را بزرگ‌ترین خطر برای بشریت می‌نامید، باید اصلاحات را قدر بشناسید حتی اگر تنها کارکردش جلوگیری از حاکمیت طالبانیسم در ایران باشد. پس چرا کمر به تخریبش بسته‌اید؟

 

ب. سوریه

          1. نوشته‌اید که «ایران و روسیه که پشت اسد ایستادند، سوریه را به مثالی وحشتناک تبدیل کرد». موضع من دربارهء عملکرد جمهوری اسلامی در سوریه مشخص است. من از آغاز اعتراضات مردمی علیه اسد، آن گاه که مقامات ایرانی تجمعات اعتراضی را «فتنه» می‌خواندند و متفاوت از دیگر اعتراضات مردمی در بهار عربی معرفی می‌کردند، گفتم که هیچ تفاوت ماهوی بین مطالبات مردم سوریه با خواسته‌های مردم مصر و تونس و لیبی نیست. همچنین هشدار دادم که سرکوب خشن تظاهرات و بی توجهی به مطالبات معترضان آینده شومی را برای سوریه رقم خواهد زد. امروز و پس از شش سال معلوم شده است که نگرانی من حق بود و هر دو طرف، چه حزب بعث و چه معارضانش، با انجام خطاهای مهلک سوریه را نابود کردند.

          من البته، بر خلاف شما، فقط یک طرف مساله را مقصر نمی‌دانم، و همهء قدرت‌های خارجی، اعم از امریکا، انگلیس، فرانسه، ترکیه و عربستان تا روسیه، چین و ایران را در پیدایش مصیبت کنونی شریک و سهیم می‌بینم. حال ازشما می‌پرسم کسی که درگیری سوری - سوری را فاجعه‌بار می‌خواند و امنیت ایران را در گرو ناامنی در سوریه و نابودی سوریه را شرط بقای ایران نمی‌داند، آیا تعجب دارد که با تمام توان بکوشد که از شروع درگیری‌های خشونت بار ایرانی –ایرانی جلوگیری کند؟

          2. پرسیده‌اید که «آیا برای اینکه سوریه، سوریه‌ای نشود، بهتر بود مردمان آن کشور از جنبش سبز و جنبش بهارعربی ایده نمی گرفتند و به خیابان ها نمی ریختند و تا ابد با اسد می‌سوختند و می‌ساختند؟»

          مخملباف عزیز! انتقاد من به معارضان سوریه آن است که می‌توانستند و می‌بایست، مانند جنبش سبز ایران و بهار عربی تونس، به خیابان‌ها بریزند و مطالبات خود را فریاد کشند، اما توصیه «هیثم المناع» را از دستور کار خود خارج نکنند. او، به عنوان رهبر «کمیتهء هماهنگی ملی سوریه برای تغییر دموکراتیک»، بر ضرورت گفتن «سه نهء بزرگ» تأکید می‌کرد: «مخالفان اسد باید به دخالت خارجی، به خشونت ورزی و به فرقه گرایی نه بگویند»؛ اما متاسفانه بخش اعظمی از مخالفان اسد به خارجیان متوسل شدند، خشونت به کاربردند و فرقه‌گرایی پیشه کردند و تا آنجا پیش رفتند که شعار «علوی در تابوت و مسیحی در بیروت» سر دادند.

          من همچنین معتقدم که حتی با وجود سرکوب شدن و شکست مقطعی، مخالفان نمی‌بایست به خشونت متقابل و عملیات تروریستی متوسل می‌شدند و به بازی باخت – باخت تن می‌دادند. سرمایهء سیاسی و اخلاقی آنها می‌توانست در مرحلهء دیگری در خدمت میهن و مردم سوریه قرار گیرد.

          من هیچگاه به تظاهرات مردم سوریه انتقاد نکرده و آن را حق آنان دانسته‌ام. انتقاد من آن انحراف آنان از مسیر جنبش سبز در ایران و جنبش بهار عربی در تونس است. اگر مخالفان اسد با دخالت خارجی مخالفت می‌کردند، خشونت به‌کار نمی‌بردند و شعارهای فرقه‌ای نمی‌دادند، احساسات قشرهای وسیعی از مردم سوریه را علیه خود و به سود حکومت برنمی‌انگیختند و چه بسا جنگ داخلی اساسا شکل نمی‌گرفت.

          مخملباف گرامی! من هرگز راهبرد “جنگ پیشگیرانه”ی جرج بوشی را تأیید نکردم که برای جلوگیری از “جنگی احتمالی”، “جنگ واقعی” راه می‌اندازد. من هرگز تسلیم این راهبرد نژادپرستانه نشدم که در حلب هرچه می‌خواهد رخ دهد، بدهد، همدان امن باشد. من هرگز تن به تقسیم‌بندی بیشرمانهء “ناموس ما”، “ناموس آنها” ندادم. برای من ناموس همهء ساکنان خاورمیانه، اعم از شیعه و سنی و مسیحی و یهودی و ایزدی و زرتشتی و سکولار، مهم است، نه فقط ناموس ایرانیان و شیعیان. همچنین همواره کاربرد معیارهای دوگانه توسط دولت‌های غربی و سکوت شان دربارهء سرکوب تظاهرات مسالمت ‌آمیز و دموکراسی‌ خواهانهء مردم بحرین و یمن را محکوم کرده‌ام.

          3. باید از مردم سوریه، موافق یا مخالف اسد، پرسید که اگر شش سال پیش می‌توانستند اوضاع امروز کشور خود را ببینند و از نتیجهء سیاست سرکوب و خشونت دو طرفه آگاهی می‌یافتند، آیا همین مسیر را می‌پیمودند، یا تن به گفتگوی سوری-سوری می‌دادند، قبل از آن که صدها هزار کشته و مجروح، میلیون‌ها آواره و میلیاردها دلار خسارت بدهند و تازه معلوم نباشد که کشورشان چه زمانی به ثبات و امنیت پایدار دست خواهد یافت؟

          4. با شما همدلم که نباید به گونه‌ای عمل کنیم که کتاب‌های درسی کودکان سوری در آینده از ایران به نام دشمن یاد کنند. اما فکر می‌کنم که ما ایرانیان با همهء خطاهای پیشین می‌توانیم آیندهء قابل قبولی را حتی در سوریه رقم زنیم به شرط آنکه همه برای کاهش دشمنی‌ها و توسعه صلح و دوستی در منطقه بسیج شویم. نه اینکه به بحران دامن زنیم یا خدای ‌ناکرده به سوریه و لیبی شدن ایران دل ببندیم. برعکس باید بکوشیم که سوریه و یمن و لیبی نیز از امنیت و صلح پایدار برخوردار شوند و صندوق رای را فصل‌الخطاب جامعه خود قرار دهند. همجنین امیدوارم رفتار و گفتار ما در مورد وطن چنان نباشد که نسل آیندهء خودمان ما را به دلیل درس نگرفتن از حوادث سوریه و لیبی یا عراق و افغانستان لعن و نفرین کنند.

 

ج. تونس!

          1. خوشبختانه ما هر دو روند حوادث در آن کشور را مثبت ارزیابی می‌کنیم. اگر چه من، برخلاف شما، سهم حزب اکثریت را در پیروزی دموکراسی در تونس برجسته می‌دانم. همچنین بیشترین نقش را در این زمینه به دو دیکتاتور آن کشور نمی‌دهم، و از شما می‌پرسم که با تصویر رمانتیکی که از دوران قبل از قیام ترسیم کردی، مردم تونس چه دردی داشتند که با خودسوزی یک جوان دستفروش آتش گرفتند، قیام کردند و بن‌علی را فراری دادند؟ متأسفم که خشم به حق شما از اسلام آمرانه و طالبانی موجب شده است که نقش و خدمات اسلام رحمانی و صلح‌طلب را در تونس و ایران و … نادیده بگیرید.

          3. بهار عربی در تونس به حکومت تک حزبی و تک ‌صدایی منجر نشد، چرا که همهء نیروهای سیاسی آن، اعم از مسلمان و سکولار، بر «توافق» توافق کردند. رویکرد توافق ‌طلبانهء راشدالغنوشی و حزب النهضه، که بیشترین آرا را در انتخابات آزاد کسب کرد، توافق سکولارها و اسلام‌گراها را ممکن کرد. همچنین باید از نقش استراتژیک چهار تشکل مدنی “اتحادیهء سراسری کار”، “اتحادیهء صنایع بازرگانی و صنایع دستی”، “انجمن دفاع از حقوق بشر” و “کانون ملی وکلا” در تونس تقدیر کرد که اسلام‌گراها به رهبری غنوشی، و سکولارها به رهبری مزروقی، را دعوت کردند تا دربارهء قانون اساسی توافق کنند. (در ادبیات سیاسی تونس «توافق» کلمهء محبوبی است، کمااینکه سایت الجزیره، مغرب جهان عرب، برخلاف مشرق جهان عرب مثل سوریه و سعودی و … را «توافق‌گرا» نامید.) دادن جایزهء صلح نوبل به این 4 نهاد نیز، همچنان که رئیس جمهور تونس گفت، جایزه به «توافق» بود. زیرا دو جریان سیاسی اسلامی و سکولار به میانجی‌گری “رابعهء دیالوگ ملی” به «قانون اساسی توافقی» دست یافتند که فقط بر رای اکثریت تکیه نداشت.

          3. مدل تونس که انقلاب آن را “الثوره التوافق” می‌خوانند، نشان می‌دهد که استقرار دموکراسی نه فقط در یک جامعهء مسلمان ممکن است بلکه می‌تواند به بازی برد- برد برای همهء بازیگران سیاسی کشور تبدیل شود، اگر اسلام‌گراها و سکولارها دست از انحصار طلبی بردارند، همدیگر را به‌رسمیت بشناسند و برای حل مشکلات تشریک مساعی کنند.

          4. هنگامی که غنوشی در جریان رقابت‌های انتخاباتی تونس گفت: «ما کاندیدا شدن و رقابت سیاسی پیش از انقلاب را برای عناصر رژیم گذشته به‌حساب نمی‌آوریم (برایشان محدودیت ایجاد نمی‌کنیم) زیرا سنگ‌های سالم بنای مخروبه می‌توانند در تأسیس بنای نوین به کارگرفته شوند» احتمالاً اصلاح‌ طلبانه ‌ترین رویکرد یک رهبر انقلابی را دربارهء نظام استبدادی پیشین و مقامات آن ارائه می‌کرد. زیرا انقلاب‌ها معمولاً رویکردی منفی و رادیکال، علیه آنچه مربوط به گذشته است، اتخاذ می‌کنند و تمام دوران استبداد را همراه با همه نهادها و چهره‌هایش در ردیف عناصر و رسوبات رژیم قبلی طبقه‌بندی می‌کنند و ناخودآگاه راه را بر استفاده از برخی تجربیات، دستاوردها و حتی گاه سنت‌های دموکراتیک و نیز استفاده از کادرهای سالم و توانای رژیم پیشین می‌بندند.

          خوشبختانه مبارزهء بی‌امان غنوشی با سکولاریزم دین‌ستیز، و به قول خودش «ژاکوبنی» (جناح رادیکال انقلاب فرانسه)، هیچ‌گاه به نفی دستاوردهای ملت تونس در عصر بن‌علی منجر نشد. بر این اساس به تاکید می‌گفت: «اسلام دینی است که قبل از همه تأمین حقوق بشر را برای زنان به رسمیت شناخته است…. زنان و جنبش زنان باید پیشتاز جامعه باشند.» همو اعلام کرد که: «از بیم تقسیم شدن تونس به دوقطبی مسلمان و سکولار، او و حزب اش نامزدی برای ریاست جمهوری تعیین و معرفی نخواهند کرد.»

          5. درسی که غنوشی از تجربهء مصر گرفت این بود که باید به “دموکراسی توافقی” روی آورد که، به قول خودش، بسی فراتر از پیروزی 51 درصدی است. به همین دلیل امروز می‌توان تونس را به مثابه تنها کشور عربی و مسلمان معرفی کرد که هویت ملی آن، به یُمن قانون اساسی توافقی، خصلتی مدنی و دموکراتیک یافته است و آن را از ملت ‌سازی ‌های آمرانه در خاورمیانه متمایز می‌کند.

          مخملباف عزیز! آنچه در سوریه و عراق و لیبی می‌بینیم، با جنگ دولت‌ها با یکدیگر تفاوتی اساسی دارد. در حالت اخیر معمولاً خود دولت‌ها و ارتش‌ها با هم می‌جنگند. به‌همین دلیل بمحض وصول توافق دولت‌ها جنگ میان آنها خاتمه می‌یابد. درست مثل جنگ ایران و عراق که توافق دو کشور به جنگ پایان داد. اما در جنگ‌های خانگی و داخلی با پدیده‌ای مواجهیم که سرشت خانمان ‌برانداز و سرنوشت ویرانگر جنگ را مضاعف می‌سازد و افق صلح را برای همه و برای مدت‌های مدید تیره و تار می‌کند.

          در حقیقت، در روند و در وضعیت “سوریه ‌شدگی”، جنگ سرشتی اجتماعی و مردمی می‌یابد. برای مثال، بسیاری از سنی‌های سوریه خود را و نیز نفس سنی بودن خود را در معرض تهاجم و سرکوب و انهدام دیدند. به همین دلیل بسیاری از آنها برای دفاع از خود و از بقا و کیان خود دست به اسلحه بردند. در جانب مقابل نیز علوی‌ها احساس کردند که در معرض نابودی قرار گرفته‌اند. به این ترتیب تخاصم طرفین به جنگی وجودی، همه جانبه، خشن و بی‌پایان تبدیل شد.

          این نوع از جنگ‌ها، که اندیشه و راهبردش حذف تام و تمام دیگری است، بیش از آنکه در تاریخ و جغرافیای خاورمیانه یا در دین و فرهنگ مردم اش ریشه داشته باشد، نتیجهأ حاکمیت رژیم های مستبد و فاسد و ناکارآمد، از یک‌سو، و مداخله خارجی و اشغال نظامی از سوی دیگر است.

          بر این مبنا «سوریه ‌زدگی»، قبل از هرچیز، قطبی ‌سازی مطلق علایق و منافع بخشی از مردم در تضاد با عقاید و مصالح قشرهای دیگری از مردم است که به شکل دوگانه‌های سنی - شیعی، خلافت عثمانی- صفوی، کرد - عرب، عرب - عجم، ترک - فارس و… پیش برده می‌شود. پس هرجا که اختلافات جنبهء هویتی بگیرد و به تضادهای مطلق و وجودی و حذفی تبدیل شود و هرجا که جنگ‌ افروزان موفق شوند دره‌ای عمیق و غیرقابل عبور میان مردم ایجاد کنند، آنجا باید در انتظار سوریه شدگی بود، ولو اینکه مردم این طرف یا آن سوی دره با عناوین دیگری نامگزاری شوند.

          نکتهء قابل تأمل آنکه، از آغاز تجمعات اعتراضی اخیر، تقریباً تمام رسانه‌های فارسی زبان بیگانه کوشیدند همین شکاف را میان تظاهر کنندگان و بقیه مردم ایجاد و دره‌ای عبور ناپذیر بین آنها حفر کنند. اما جامعهء مدنی ایران تسلیم این دوگانه‌ سازی ‌های سوریه ‌ساز نشد و برفراز آن دره‌ء جعلی و برساخته جنگ ‌طلبان پلی انسانی زد و از آن گذشت.

 

مخملباف گرامی!

          متاسفم که بخش‌هایی از نامهء اخیر شما همین حس “دیگرستیزی” و حذف خشونت بار «جز من» را در خواننده ایجاد می‌کند. به ویژه آنجا که در مقایسهء دو دیکتاتوری شاه و بن‌علی می‌نویسید: «میراث ما از دوران شاه 150 هزار آخوند بود که فقط ارتش را در اختیار نداشتند و پول نفت را. بورقیبه و بن‌علی در تونس سپاه ملاها را برای ملت باقی نگذاشتند و تا آن ها را تحمیق و تحقیر استثمار کنند».

          چنین نگاه و راهبردی می‌تواند مقدمه و ای بسا مروج نزاع خونین و همه ‌جانبهء مردم با مردم شود؛ به اختلاف‌ها سرشتی جنگی و آشتی‌ناپذیر دهد؛ دشمنی را بُعدی مطلق ببخشد؛ حس انهدام تمام عیار را در بخش های مختلف جامعه برانگیزد و تداوم زندگی امن و آرام ایرانیان را با مخاطرات جدی و خونین مواجه کند؛ البته اگر در فرجام آن ایران یکپارچه باقی بماند!

          من البته همچنان امیدوارم که ایران سوریه نشود. نه به‌دلیل آنکه قدرت ‌هایی که سوریه و لیبی و یمن را به خاک سیاه نشاندند در مورد ایران برنامه مشابهی ندارند. نه! علت را در ظرفیت‌های مدنی و حتی حکومتیِ جامعهء خود می‌بینم که نمونه‌اش را در روزهای اخیر مشاهده کردیم.

          بخش بزرگی از ایرانیان به‌رغم نارضایتی‌های خود از حکومت، به پروژهء سوری‌سازی نه گفتند، و با اینکه جوانان خشمگین و معترض را فرزندان خود می‌دانستند و با آنان و با بسیاری از مطالبات شان همدلی داشتند اما به دخالت خارجی، به خشونت ‌ورزی و به فرقه ‌گرایی و دوقطبی‌ سازی ‌های کاذب و خطرناک قاطعانه نه گفتند.

          چگونگی مواجهه بخش‌های گوناگون حاکمیت نیز متفاوت با سال 88 بود. به محض فروکش کردن تجمعات به فیلترینگ اینستاگرام و تلگرام پایان داد، بسیاری از بازداشت شدگان را آزاد کرد و سخن از دلجویی از آسیب‌دیدگان رفت و “اعتراض” را “حق” مردم خواند.

          این دو همان سرمایه‌های پربهایی هستند که ایران دارد و افغانستان طالبان، عراق صدام، سوریه اسد، تونس بن‌علی و لیبی قذافی نداشتند.

 

          مخملباف عزیز! با شما موافقم که تداوم جمهوری اسلامی بدون اصلاحات بنیادی با دشواری‌های فراوان مواجه است اگر اساسا ممکن باشد. اما انقلاب را در شرایط کنونی ممتنع می‌بینم، هرچند وقوع شورش را ممکن می‌دانم، بویژه اگر حاکمیت اقدام‌های عاجل نکند.

          نکتهء استراتژیک آنکه ایران در شرایطی قرار دارد که توازن قوا از یک سو، و گسترش یافتن فرهنگ گفتگو از سوی دیگر، استقرار دموکراسی در جامعه را محتمل‌تر از همیشه کرده است.

          در چنین شرایطی من ترجیح می‌دهم به‌جای پیدا کردن مقصر سرنوشت شوم و محتوم کشورم، بکوشم گامی به جلو بردارم و مانع تحمیل خشونت انقلابی یا تهاجم خارجی به ایران شوم. زیرا هر کدام از دو پیش ‌بینی شما رخ دهد، اوضاع را در ایران سوریه‌ای می‌کند.

          به اعتقاد من، اصلاح طلبان باید با تمام توان بکوشند که حاکمیت، بویژه شخص رهبر و نیز منصوبان اش، را از اضطراری بودن شرایط آگاه سازند تا فضا را باز و انتخابات را آزاد کنند. راه تعامل با جهانیان و نیز با همسایگان در پیش گیرند تا اقتصاد میهن و مردم رونق گیرد. همچنین به مبارزه واقعی با فساد بپردازند و با پایان دادن به حبس و حصر و خارج کردن صدا و سیما از تک ‌صدایی، انجام گفت و گوهای ایرانی – ایرانی را آغاز کنند. از آن سو نیز مردم را به مخاطرات استفاده از خشونت و زیان‌های غیرقابل جبران دخالت خارجی آگاه‌تر سازند.

          مخملباف گرامی! خواهید گفت که اصلاح‌ طلبان این حرف‌ها را سال‌هاست که زده‌اند اما موفق به حصول نتیجه نشده‌اند. یا به درستی انتقاد خواهید کرد که تحقق چنین مطالباتی در گرو بازبینی در شیوه عمل اصلاح‌طلبان نیز هست.

          من هم به عملکرد جریان اصلاحات نقدهای بسیاری وارد می‌دانم و همواره از شنیدن انتقادها استقبال کرده و می‌کنم. این را هم می‌دانم که به دلیل تلنبار شدن مطالبات و کندی رشد اقتصادی بخش عمده‌ای از جامعه از دست اصلاح ‌طلبان گلایه‌ مندند. اما خوشبختانه اصلاح طلبان در خفا یا آشکار از خود انتقاد می‌کنند. همین سنت “خودانتقادی” و گشودگی به روی تحول رمز بقا و موفقیت آنهاست. آنان، همچنان که در بیانیه‌ها وجمع ‌بندی‌های اخیرشان منعکس شده است، می‌کوشند رخدادهای اخیر را به فرصتی برای غنی‌ سازی گفتمانی و کرداری خود تبدیل کنند و از جمله پیوند زدن میان گفتمان عدالت و گفتمان آزادی را در دستور کار خود قرار داده‌اند. ما در جریان انتخابات اخیر ترکیب‌ بندی میان آزادی و امنیت را به گفتمان محوری خود تبدیل کردیم و حال باید یک گام مهم دیگر برداریم.

          مخملباف عزیز! من از نقد اصلاح ‌طلبان، بویژه اگر استعلایی و تکاملی باشد، کاملاً استقبال می‌کنم. اما این چیزی نبود که برخی چهره های اپوزيسیون خارج از کشوری سعی کردند به نام تجلیل از تظاهرات اخیر در پس آن سنگر بگیرند. آنها از موضعی لنین ‌زده و مادون اصلاح طلبی، به تحقیر دستاورد های انتخاباتی ایرانیان و عبور از نهادهای دموکراتیک پرداختند که کمترین خاصیت آنها پیشگیری از جنگ داخلی و سوریه نشدن ایران است.

          بر این باورم که، تا جریان اصلاحات زنده است، ایران نه افغانستان و زیمبابوه و ونزوئلا خواهد شد و نه لیبی و سوریه. و اگر دستاورد یک جریان سیاسی در خاورمیانه فعلی همین امر بزرگ باشد، قابل قبول است. با این حال معتقدم که اصلاح طلبان هرگز نباید به همین حد اکتفا کنند. بویژه اکنون که به‌اعتقاد من اعتراضات دی 96 عملکرد همهء جریان‌های سیاسی، از جمله اصلاحات، را می‌تواند متحول کند، همان‌طور که جنبش سبز در سال 88 یکی از نقاط عطف‌ جامعهء ما شد و نگاه جدیدی به صندوق رأی را هم در جامعه و هم در حکومت پدید آورد.

          اکنون شهروندان دفاع از حق رأی و سلامت صندوق را وظیفه خود می‌دانند و شیوهء مشارکت فعال و مستقیم در امور کشور را در پیش گرفته اند. انواع کمپین‌های طرح و پی‌گیری مطالبات در ادامهء “جنبش رأی من کو؟” نمونه هایی از این روحیه و روش به شمار می‌روند. در حاکمیت نیز وقایع 88 حق رأی را تثبیت کرد تا دوباره صندوق و نه خیابان محل وزن‌کشی در عرصه سیاسی کشور شود.

          بر همین اساس می‌توان گفت که اعتراضات اخیر نیز به‌رغم تلخی‌هایی که با آنها همراه بود، یا با آنها مواجه شد، پتانسیل آن را دارد که از یک تهدید به یک فرصت تبدیل شود. مهمتر از همه تثبیت «حق اعتراض» است که توسط تمام گرایش‌های سیاسی جامعه به‌رسمیت شناخته شد.

          در گام بعدی تلاش ما باید بر پیوند زدن حق اعتراض مسالمت‌آمیز و قانونی به آزادی انتخابات باشد؛ چرا که از این به بعد می توان با حضور مستقیم و عنداللزوم خیابانی مردم به مهندسی انتخابات در پوشش نظارت استصوابی اعتراض کرد، بدون آنکه به اردوکشی خیابانی و اقدام علیه امنیت ملی متهم شد. و چنانچه تلاش هایمان نتیجه نداد، می توان از «تحریم فعال یک انتخابات مشخص» سخن گفت.

          به نظر می رسد که در حال حاضر شهروندان این آمادگی را پیدا کرده‌اند که از حق تحریم، نه به شکل یک قهر منفعلانه، بلکه به مثابه کنش سیاسی معنادار و موثر برای عقب نشاندن استصوابیون، استفاده کنند. این آمادگی برای همهء تحول‌ خواهان و اصلاح ‌طلبان فرصت بوجود آورده است تا خواستار بازتر شدن فضای سیاسی و انتخاباتی کشور شوند و در راه تحقق این مطالبه قانونی و مردمی، البته در صورت نیاز خواستار تجمع یا راهپیمایی علیه نظارت استصوابی شوند. اگر متولیان نظارت استصوابی باز هم بکوشند حق مشروع و قانونی شهروندان برای انتخابات آزاد را زیرپا بگذارند، شاید بتوانیم و مصلحت بدانیم که اعتراض خود را به یک رفراندوم منفی (تحریم انتخاباتی مشخص) تبدیل کنیم.

          مخلباف عزیز! تو بیش و پیش از آنکه یک سیاست مدار باشی، هنرمندی! ولی این‌ بار وقتی قلم به دست گرفتی، غیر از آن مخملباف هنرمند دوربین به‌دست بودی! سیاست را «هنر ممکن‌ها» توصیف کرده‌اند و «هنر خلق جهان‌های ناممکن» است. مخملباف هنرمند باید جهان‌های تازه برای ما بیافریند. دست کم هنر سیاست ورزی ملت را به خودآگاه ما بیاورد.

          مردم با کدام “هنر” توانستند از دل یک امر ظاهراً غیرممکن، یعنی نظارت سپاهی - استصوابی، و امپراتوری رسانه‌ای رقیبريال یک انتخابات نسبتاً آزاد خلق کنند؟ روی کاغذ و در تئوری ما با یک “امتناع ” مواجهیم. اما مردم در انتخابات و در عمل از آن عبور کردند.

          مخملبافی که آن “سه راه” را مطرح می کند، مخلباف هنرمند نیست، بخصوص آنکه آن “سه راه” را جوری طراحی می‌کند که به “یک” راه ختم می شود: آشوب داخلی و مداخلهء خارجی! بعد هم می گوید “تقصیر” خودتان است!

          محسن عزیز! “ملت” کیست؟ آن متعرضین چند ده هزار نفره؟ یا نامعترضین؟ اکثریت مردم در این قضیه به معترضین نپیوستند و ضد معترضین هم نبودند. خانه هم ننشستند! بلکه به نحو نسبتاً فعال نظارت می‌کردند، تحلیل می‌کردند، نتیجه می‌گرفتند، همدلی می‌کردند، و در همان حال سوریه شدن ایران را نمی‌خواستند. اما به یک دستاورد بزرگ رسیدند.

          قبل از 8 دی 96 چیزی به نام “حق اعتراض” به‌رسمیت شناخته نمی‌شد. جوانان خشمگین و شجاع و سرخورده به خیابان‌ها ریختند و چیزی را ابداع کردند به نام “حق اعتراض”. همچنان که جنبش سبز “حق رأی” را تثبیت کرد. ملت نیز از این واقعه استفاده کرد برای غنی کردن دموکراسی خود.

ما تا به حال دموکراسی انتخاباتی داشتیم، حالا دموکراسی اعتراضی هم داریم یا می‌توانیم داشته باشیم.

          هنر یعنی خلاقیت، یعنی درست در زمانه ای که سوریه ‌سازی یک پروژهء واقعاً موجود است، چگونه می‌توان سوریه نشد و در همان حال آزاد زیست؟

          هنر این نیست که پروژهء سوریه ‌سازیِ ترامپ و نتانیاهو و بن‌سلمان را نبینیم. این هم نیست که بگوییم چون سوریه‌ شدن یک ریسک محتمل است، پس به گزینهء بشار اسدی تن بدهیم. هنر یعنی عبور از این دوگانه‌های افسون کننده و مخرب. اگر خوب چشم باز کنیم، خواهیم دید که این هنر در حال پیاده شدن است. نه در تظاهرات جوانان معترض ما به تنهایی، بلکه هم چنین در نحوهء “درونی‌ کردن آن جوانان” توسط کسانی که به تظاهرات نپیوستند؛ خشم جوانان را درک می کنند، اما در ناامیدی با آنها شریک نیستند.

          محسن گرامی! تظاهرات اعتراضی جوانان موقتاً هم که باشد تمام شده، اما فصل دیگری آغاز شده است یا باید بشود. شاید شبیه به آنچه در دوران “پسا 68” در فرانسه و اروپا دیدیم؛ سنگر بندی خیابانی پاریس خیلی زود تمام شد اما پشت سر خود اندیشهء “جنبش‌های نوین اجتماعی” را تحرکی تازه بخشید و غنی‌تر کرد.

          تو بهتر از من می‌دانی که تولید ناامیدی هنر نیست. این هنری است که رسانهء “میلی”، در این سو، و رسانه‌های جنگ‌افروز و تحریم‌طلب در آن سوی مرزهایمان به شکل انبوه و هر روزه تولید می‌کنند. آنها بودجه های کلان دارند و لشکری از کارشناسان علم ارتباطات را استخدام کرده‌اند که خبر و گزارش و فیلم‌های جذاب در جذابیت ‌زدایی از زندگی در ایران و تحقیر شور انتخاباتی و شوق سازندگی ایرانیان بسازند.

          گفتن اینکه در ایران تابوها و موضوع ‌های ممنوع فراوان وجود دارد که نمی‌توان از آنها حرف زد، هنر نمی‌خواهد. هنرمندان آنانند که در عرصهء نقاشی و تئاتر و سینما و موسیقی و شعر و ادب همین تابوها را سوژهء هنرپردازی خود کرده‌اند و به نقد و گاه هجوشان می‌نشینند.

          مخملباف هم اگر می‌خواهد مخلمباف بماند، باید مرز خود را از جنگ ‌طلبان آن سوی مرز و از کاسبان تحریم در این سوی مرز جدا کند و دوربین خود را برای نمایش زندگی و صلح و امید به‌کار گیرد.

          برادر عزیزم! می دانم که تو همان محسن مخملبافی هستی که اگر جایی به حقیقت برسد، آن را قربانی مصلحت نمی‌کند؛ همان مخملبافی که به اذعان خود “توبهء نصوح” را می‌سازد اما وقتی فیلم “برلین زیر بال فرشتگان” را می‌بیند، شب تا صبح در خلوت خود و در همان هتل محل اقامت برای نگاه قبلی خود گریه می‌کند؛ همان مخملبافی که آنقدر آزاده است که بگوید اینکه زمانی فکر می‌کرده که راه اصلاح جامعه اینقدر ساده و دفعی است که با چاقو زدن به یک پاسبان حل می‌شود، اشتباه است؛

همان مخملبافی که نسبی بودن معرفت را بارها و بارها در نون و گلدون و سلام سینما و … تکرار می‌کند.

از همین روست که این یادداشت را به احترام تو نوشتم که به آن مخملباف آزاده یادآوری کنم مشکلات ایران و ایرانیان با دخالت خارجی یا سرنگونی خشونت بار جمهوری اسلامی حل نمی‌شود.

          محسن جان! زمانی سارکوزی، رئیس‌ جمهور فرانسه، گفت تونس گزینه‌ای جز یک دیکتاتوری دوست غرب یا رژیمی طالبانی ندارد. اندکی بعد، مردم تونس دوگانهء دیکتاتوری مورد حمایت غرب و طالبانیسم قرون وسطایی را پشت ‌سر گذاشتند و به دموکراسی توافقی رسیدند. ما هم می‌توانیم از دوگانهء مورد اشاره تو عبور کنیم و به دموکراسی توافقی دست یابیم، اگر من و تو و ما یکبار دیگر دست به دست هم دهیم.

          بهترین‌ها را برایت آرزو دارم.

          سید مصطفی تاجزاده

          اول بهمن 1396

بازگشت به خانه