ایرانیان چقدر دروغ میگویند و چرا؟
مجید محمدی
اکثریت
ایرانیان دروغگو هستند چون دروغ گویی یک ضرورت زندگی است و این
را افراد از سنین رفتن به مدرسه میآموزند. پدران و مادران حدود
95
درصد مردم ایران که در کاست حکومتی نیستند و با این کاست ارتباط
نزدیکی ندارند از دوران کودکی به فرزندانشان یاد میدهند که در
باب زندگی خصوصی خود به دیگران دروغ بگویند چون شکافی عمیق میان
زندگی خصوصی و آنچه سبک زندگی مورد پذیرش حکومت است وجود دارد.
حدود
5
درصدی نیز که در کاست حکومت هستند،
یا بدین کاست نزدیک
اند،
برای حفظ منافع خود مجبور به دروغگویی به مقامات بالاتر و مردم
هستند. شریعت، چنان که از سوی روحانیون شیعه عرضه شده به هیچ وجه
مانع دروغ گویی نیست و دروغ گویی را میتوان با تقیه و مصلحت و
اکل میته توجیه کرد.
داستان دو نظام سياسى
محمد ارسى
اتوبوس
حامل سربازان ارتش
حکومت
اسلامی ایران در اثر تصادف در استان فارس، سخت داغون شده و دها تن
از فرزندان ناکام مملکت، کشته و زخمی شدهاند.
در توضیح این مصیبت سنگین ملی، در آغاز گفتند خستگی و خواب
آلودگی راننده علت اصلی آن تصادف پر فاجعه بوده است.
بعد در آمد که اصلاً
تقلبی در کار بوده یعنی راننده با سوء استفاده از حضور سربازان
ارتشی، عناصر مشکوکی را سر راه سوار کرده بعد بگومگویی صورت گرفته
و آن بلا رخ داده.
بعدتر گفتند که عکس کشتهها و زخمیها هم عوضی چاپ شده بوده و
باعث کلی ناراحتی و دلخوری گشته است.
در
این میان، مقامات مربوطه مشغول تبریک و تسلیت گفتن به محضر امام
دوازدهم، به مقام معظم رهبری و به ملت شهیدپرور و خانوادههای شهدا
هستند و طبق معمول، در تسلیت گویی مسابقه گذاشتهاند.
تمایل شهروندان تهرانی به یک سبک نوین زندگی
وحید یامینپور
اصولگرایان
در تهران شکست خورده
اند؛
به طور مطلق. ولی این شکست بیش از آنکه سیاسی باشد فرهنگی و تمدنی
است. تهران شهری است با انبوهی از جمعیت متعلق به طبقه متوسط جدید
شهری، پیچیده در سبک زندگی شبه مدرن با مطالبات شبه روشنفکرانه. چه
بر مبنای مفهوم «طبقه و قشر» تحلیل کنیم و چه مبتنی بر مفهوم «سبک
زندگی»، آنچه روشن است اینکه رای بخشی از مردم تهران عموماً قداست
زدایی شده و عرفی و حامل ارزشهای غربگرایانه است.
رفراندوم و دموکراسی
اسماعيل نوری علا - رامين پرهام
در برنامهء تلويزيونی ياران بمديريت عليرضا
ميبدی
گسترش اختلافات میان دولت و
برخی از نهادهای حکومتی
حسن اعتمادی -
علی
اصغر رمضانپور
در برنامهء
«تفسير خبر»، به مديريت جمشيد چالنگی
طبقهء تازه به دوران رسیده:
آقازادهها، «سلبریتی»ها و «لایف استایل» نوکیسه گان
آزاده سلیمانی
بخش
مهمی از طبقهء
متوسط نوپای ایران در اواخر دههی پنجاه از ایران
گریخت تا جا برای حکومت الله و حزب
اش
بازتر شود. حزباللهی های تازه از راه
رسیده، بازاریان سنتی و قشریها، حاشیه
نشین های محرومیت کشیده،
در کنار
دستههای لات و جاهل به رهبری روحانیت شیعه آمده
بودند تا گوی انقلاب را از چپها و چریکها
و دانشجویان بربایند و جمهوری اسلامی را مستقر کنند. آمده
بودند تا آخرین جلوههای طاغوت و اشرافیت را معدوم
کنند، مرفهان بی درد را به سزای رفاه و بی
دردیشان برسانند، ثروتها و اموال را به نفع مستضعفان و
محرومان مصادره کنند، همه را به برابری و «مقام
انسانیت» برسانند… دست کم همهی اینها را
شعار کرده بودند تا طبقهی مرفه و طبقهی متوسط غیرمذهبی و
خمس و ذکات نده را خلع ید کنند و خود بر سریر قدرت
مطلقهی کشور بنشینند.
بختیار کشته شد اما نمرد!
مهدی مظفری
پنجم
ماه اوت آینده، بیست و پنجمین سال قتل بختیار است. به دست عمال
جمهوری اسلامی. بختیار کشته شد اما نمرد. هرچه زمان به پیش میرود،
حقانیّت بختیار عیانتر میشود. هوادارانش بیشتر و نامش پر
آوازهتر. درست به عکس، با گذر زمان، روز به روزعمق نقش ویرانگر
«ملی ـ مذهبی»ها در جا انداختن جمهوری اسلامی آشکارتر میشود. فرق
است بین کسی که تجربه و آگاهی عمیق از فاشیسم و نازیسم دارد و کسی
مثل مهدی بازرگان که مرشد فکریاش یک بیولوژیست نازی است به نام
آلکسیس کارل!..
و
کلام آخر آنکه
روزگاری پيش
وثوقالدوله [حسن وثوق] قراردادی با مقامات انگلستان بست. هرچند آن
قرارداد عملی نشد، اما پس از گذشت حدود صد سال، عاقد آن قرارداد
هنوز در ذهنیت مردم ایران، «خائن» تلقی میشود.
بليط
بخت آزمایی تقلبی
جواد خادم
یادداشت
مهدی مظفری با عنوان «بختيار كشته شد اما نمرد»،
با واکنش
های فراوان و گوناگونی رو به رو شد. من شاپور
بختیار را سى سال میشناختم و سه سال با او همکاری نزدیک داشتم. از
ابن رو، لازم و سودمند می دانم درباره این
شخصیت تاریخ معاصر ایران توضیحاتی بدهم تا جوانان حال و آينده
تصوير روشن تری از بختيار داشته باشند و اگر روزى شخصى با چنين
مشخصات يافتند بخت خود را با او آزمايش كنند...
بسیاری از مردم به برنده شدن در بخت آزمایی امید می
بندند. شاید این تشبیه از واقعیت به دور نباشد که
در
پانزدهم
دى
ماه پنجاه و هفت
پس از
بيست و پنج
سال انتظار، بلیط بخت آزمایی سیاسی آزادیخواهان، دموکرات
ها و ملیون ایران برنده شد اما در جنجال و غوغای
تندروانهء
آن روزها، نه تنها هیچ کس براى نقد كردن بلیط برنده شتاب نكرد بلکه
آن را دریدند و به بلیط دیگری امید بستند که می پنداشتند از نور
الهی درخشان است. اکنون پس از
سی و هفت
سال، کسی نمانده است که نفهمیده باشد که بلیط برنده با بلیط تقلبی
تعویض شد و جایزهای در کار نیست