مدرسه های چادری؟!
حمیدرضا رحیمی
ایهامِ چموش،
همه جا هست، حتا در خبر زیر:
«بهار
نیوز:
در خوزستان صد و چهل
مدرسهء
چادری وجود دارد!
مدیر آموزش و پرورش عشایر خوزستان با اشاره به
بیشترین مدارس غیراستاندارد و خطرآفرین در مناطق عشایرخوزستان،
گفت: ساختمانهای مدارس عشایر بیش از
سی
سال قدمت دارند همچنین بیش از
صد و چهل
مدرسهء چادری در این مناطق وجود دارد».
ربط اش را دیگرخودتان پیدا کنید!
◄
تحصيل کردگان سرزمين من...
سپیده قیاسوند
تحصیل
کردگان سرزمین من درد ناامنی شغلی و مالی و درد حق های ضایع شده و
درد فساد جنسی همسران خود را با داروهای ضدافسردگی و اضطراب تسکین
میدهند، داروهایی که پزشکان سرزمینم تجویز میکنند برای کسانی که
میخواهند سرشان را زیر برف سنگینی ببرند که سنگینی اش به عوارض
جانبی اش می ارزد. آنها به مردگان متحرکی می مانند که صورت شان را
با سیلی سرخ می کنند. تحصیل کردگان سرزمینم در پشت فرمان اتومبیل
خود به زنها فحشهای جنسی میدهند و به رانندگان تانک های جنگی
میمانند که به قصد خونخواهی و انتقام به خیابان آمده اند.
تحصیل کردگان سرزمینم به انرژی مثبت و شادی های ساختگی و جوک های
تلگرامی و خودنمایی های اینستاگرامی و به رابطه های خارج از
ازدواج، دل خوش کرده اند. آنها از دروغ های صدا و سیما خسته اند و
به رامبد جوان ها و مهران مدیری هایی ایمان آورده اند که ساعتی
خنده ای بیاورند بر لبان عزیزشان. لبهایی که در زیربرف کوچه علی چپ
منجمد شده اند.
تحصیل کردگان سرزمینم، محرم ها در تلگرام و اینستاگرام شان پیام
تسلیت میزنند و در مهمانی ها و جشنها نوشیدنی های الکلی
غیراستاندارد مینوشند و از سیاست فرار میکنند و به مدیتیشن و عرفان
حلقه و داروهای ضد افسردگی پناه می برند. به آخوندها فحش میدهند
اما پناهندگان سیاسی اپوزيسیون خارج کشور را "ترسوهای وطن فروش" می
خوانند و در انتخابات های دروغین دیکتاتوری، به حسن روحانی رای
میدهند و با افتخار تصویر انگشت جوهری خود را به نشانه ی دفاع از
دموکراسی در اینستاگرام می گذارند و یکدیگر را به افتخار وطن دوستی
لایک می کنند.
تحصیل کردگان سرزمینم، در گرانی، بی خانمانی و ناامنی شغلی، نه
وقتی برای کتاب خواندن می گذارد و نه تمرکز فکری دارند. آنها خسته
و گیج و افسرده و یخ زده اند.◊
می دانيم آنها چه کرده اند،
اما من و تو چه کرده
ایم؟
پريسا ساعد
ما،
بجای خودباوری و
آگاهی
به این اصل که حضور میلیونی و
طرح
مطالبات دمکراتیک ما کلیت این نظام ترسیده را به لرزه انداخته
است،
بجای تعمق و تعقل و خود سازمان دهی و
رو
کردن به
چالشی
آشتی
ناپذیر با نظام،
باز
به سیاست رواداری و
غوطه خوردن در
دنیای امیدها
و
آرزوها
روی
آوردیم...
ترسیدیم و،
دگرباره،
در یک بزنگاه تاریخی و سرنوشت ساز،
با عقب نشینی
مان
فرصت سوزی کردیم؛
و در واقع
از نظامی ترسیدیم که
خود
ترس های درونی
اش
را با زور و سرکوب بسمت ما فرافکنی
می
کرد؛
و فراموش کرديم که
این نظام
است
که از ما می ترسد.◄