يک گل
نصرانی!
مطلب وارده
کادر درمانی یک
بیمارستان پشت لباس
شان
نوشته بودند: «ما گر زِ سر بریده می ترسیدیم / در محفل عاشقان نمی رقصیدیم».
من این شعر را می شناختم، و با خواندن اش بر لباس آنها اشکم سرازیر شد. تاریخ
چه ها که نمی کند. در تبریز، این شعر بیش از صد سال است كه ورد زبان هاست و اصل
شعر اینگونه است: «سیصد گل سرخ؛ یک گل نصرانی… / ما را ز سر بریده میترسانی؟ //
ما گر ز سر بریده می ترسیدیم / در محفل عاشقان نمی رقصیدیم» (نصرانی، اشاره به
فردى مسیحی است). شاعر مشخص نیست، اما داستان این شعرِ صد ساله مشخص است: «شهيد
آمريکائی مشروطه ایران!»... صدر مشروطیت است، تبریز شدیداً در محاصره است، جنگ
سختی بر پا است. فقط یک کوچه مانده تا جنبش مشروطه شکست بخورد. ستارخان در
«کوچهء امیرخیز»، آخرین جبههء در حال مقاومت است. «هُووارد باسکرویل، معلم
بیست و چهار سالهء مدرسهء آمریکایی «ممُوریالِ» تبریز، تحت تاثیر حق و مشروطه
قرار می گیرد و به ستارخان می پیوندد. کنسول آمریکا در تبریز از او می خواهد که
از صف مشروطه خواهان جدا شود. باسکرویل ضمن پس دادن پاسپورت اش می گوید:
«تنها فرق من با این مردم، زادگاهم است، و این فرق بزرگی نیست». او فرماندهی
سیصد نفر از رزمندگان را بعهده می گیرد و در کنار ستار خان در محله شنب غازان
(شام گازان) تبریز با استبداد می جنگد و در نهایت در راه مشروطه برای ایران بر
اثر اصابت چند گلوله در سینه شهید می شود: «سیصد گل سرخ، (آن سيصد نفر)، یک گل
نصرانی (هُووارد مسیحی)»... ستار خان از همان کوچه (امیرخیز) پیروز می
شود... تبریز و ستار مراسم تشییع باشکوهی برای این شهید آمریکایی در راه مشروطه
برگزار می کنند. زنان تبریز فرشی با چهرهء هووارد می بافند و، به دستور ستار،
نام «هووارد باسکرویل» بر روی اسلحه اش حک شده و برای مادرش به آمریکا فرستاده
می شود. اين شعر هم در همان سروده می شود. مزار هُووارد نيز همچنان در گورستان
ارامنهء تبریز است... حالا همان شعر ِ صد ساله، در پشت گان ِ پرستاران و پزشکان
جانفشان میهنمان نقش شده است... وای که هر چه بيشتر از تاريخ كهن سرزمين مان را
بدانيم بيشتر به روز گار حالمون افسوس مي خوريم!
استبداد از ترس تغذیه میکند!
(نگاهی به کتاب «نامه های ايرانی»)
قربان عباسی
استبداد
نمیپاید مگر به یاری همه کسانی که خواجگی را بر شرف و مرگ فضیلتمندانه ترجیح
دادهاند. استبداد جز به ترس و ارعاب و تهدید نمیپاید و آنکه در برابر ترس
ارباب زانو میزند باید برای همیشه ننگ بردگی را بر پیشانی خود حک شده ببیند.
دیالکتیک ارباب و بنده هگل نیز جز این نمیگوید. و البته عامل دیگری هم است که
در پاییدن و بقای هولناک استبداد در این سرزمین نقش ایفا کرده است. شمشیر
نامرئی سلاطین و مستبدان که برخلاف شمشیر بران و مرئی آنها هم ضرباتش هولناک و
هم زخمهایش عمیقتر است؛ خرافات!◄
رژيم اسلامی در تنگنای منطقهای
احمد رأفت
«محور
مقاومت» جمهوری اسلامی در چند ماه گذشته ضربات سختی را متحمل شده است. در لبنان
تظاهرات و فشارها علیه حزبالله به مثابه ستون اصلی این «محور»، حسن نصرالله را
مجبور ساختند از زبان معاون اش، نعیم قاسم، بگوید که «جوّ حاکم به نوعی است که
جنگی با اسرائیل در ماههای آینده صورت نخواهد گرفت.» ... در عين حال اسرائیل و
آمریکا خود را آمادهی مقابله احتمالی با آشوبگریهای سپاه پاسداران انقلاب
اسلامی میکنند.◄
تبديل
چین به تابوی مقدس؟
احمد زيدآبادی
آن
دسته از کسانی که از موضع استقلال ملی و منافع عمومی کشور از توافق اجتمالی با
چین نگراناند، نگرانیشان از تجارت و داد و ستد با چین و یا سرمایهگذاری آن
کشور در ایران نیست، بلکه نگران تبدیل چین به “تابویی مقدس” در سیاست ایران
هستند؛ به طوری که اگر فرزند “ایدئولوگ” نظام جمهوری اسلامی نیز به رهبران حزب
کمونیست چین بگوید بالای چشمشان ابروست، نمایندۀ مجلس خواستار برخورد قاطع و
شدید دادستان کل کشور با او شود!
با این
وضعی که پیش میرود بیم دارم روزی مولانا را هم از گور بیرون کشند و او را به
تازیانه ببندند که چرا در “قصۀ مری کردن رومیان و چینیان در علم نقاشی و
صورتگری” چینیان را بازندۀ مسابقه دانسته است!◄