عده ای زنده یاد احمد کسروی را بیشتر به عنوان مورخ میشناسند؛ عده
ای زبان شناسی او، و بخصوص تز مربوط به زبان آذری اش، را برجسته
میکنند؛ عده ای دیگر توجهشان بیشتر به دست آوردهای او پیرامون
ادبیات بوده است؛ و اما عدهی معدودی تلاش شان بر این بوده که احمد
کسروی را - که بیشک یکی از مهمترین متفکرین وطن ما در نیمه اول
قرن بیستم است - در جامعیت آثار و افکارش تحلیل و تفسیر کنند. من
در ادامه به تعدادی از اينگونه مطالعات جدی پیرامون احمد کسروی می
پردازم و با نیم نگاهی به این مطالعات، این نظر را مطرح میکنم
که مهمترین دغدغه کسروی حفظ تمامیت ارضی ایران بوده است؛ و در
پایان این نوشتار کوتاه، به طرح این موضوع که «امروز برای حفظ
تمامیت ارضی ایران چه باید کرد؟»، از دید و با برداشت خودم، خواهم
پرداخت.
انترناسیونالیست های
آمریکایی در
مقابل
انزواگرایان جدید
عواقب عقبنشینی امریکا از رهبری جهان چیست؟
ریچارد هاس، در
وال استریت ژورنال
تنها نزدیک به بیست و پنج سال از پایان جنگ سرد گذشته،
آمریکا
با
دومین
دوگانگی در
سیاست خارجی
خود
در دوران پسا شوروری
مواجه شده
است.
دوگانگی اول در
سیاست خارجی،
که در دوران بوش اول کلید خورد، مربوط به جاه طلبی های جهانی
آمریکا بود
اما
آن
دوگانگی
در میان عمدهء
نخبگان، چه آنها که خواهان برقراری ثبات و جلوگیری از بروز تعارضات
در جهان بودند و چه آنهایی که به دنبال ترویج دموکراسی در جهان
بودند،
عاقبت
با اقبال
هر دو طرف
مواجه شد.
دوگانگی
دوم،
که هم اکنون شاهد آن هستیم،
ئذ
نقش رهبری بین المللی آمریکا
است و،
بر خلاف
دوگانگی
اول، در میان نخبگان و غیرنخبگان طرفداران
دوگانهء خود را
دارد
و
انترناسیونالیست ها را مقابل حامیان انزواگرایی قرار می دهد.
آلترناتیو همچنان جنبش
ملی است!
ناصر کاخساز
پاسارگاد
یک تصفیه حساب با حاکمیت و آزمونی برای اپوزیسیون بود. با
ناسیونالیسم مثبت ایرانی که به بینش دموکراسی خواهی در انقلاب
مشروطه و نهضت ملی از نظر معنوی مجهز است نمی توان به صورت آشکار
درافتاد. من واقعاً همواره انتظار یک خودجوشی ملی را داشته ام. چون
ضد ملی بودن حاکمیت برای مردم مثل روز روشن است. از اینجا است که
امکان سازماندهی بوجود می آید. این امکان را باید بواقعیت بدل
ساخت. این امکان تشنهء تبدیل شدن یه واقعیت است. سازماندهیِ
آلترناتیو، یعنی تبدیل امکان مبارزه به واقعیتِ جنبش ملی.
طبقهء
متوسط
جهانشاه رشیدیان
با
گذار از قرن
نوزدهم
رشد تصاعدی طبقات متوسط در جوامع صنعتی محسوس شد، طبقاتی نزدیک به
آنچه مارکس
«خرده
بورژوازی»
می نامید. این طبقات در اقتصاد صنعتی انگلیس نه به
«پرولتاریا»
تعلق دارند و نه به
«سرمایه
داری»،
بلکه صاحبان زمین، کسبه کوچک، صنعتگران کوچک، کارمندان و تمام گروه
های اجتماعی هستند که جایگاه طبقاتی
آنان
نه بر اساس وراثت بلکه آموزش اجتماعی و شایسته سالاری میسر می شود.
لوئی شوول، جامعه شناس فرانسه، طبقهء
متوسط را با توجه به میزان در آمد به سه
«زیر
مجموعه»
تقسیم کرده و تعداد مجموع آنان را در فرانسه
شصت در صد
حقوق بگیران گسترش می دهد. به گمان او دو سوم حقوق بگیران فرانسوی
به طبقهء
متوسط تعلق دارند که بزرگترین طبقهء
مصرف کننده
هستند بدون اینکه طبقهء
دارا را به چالش کشند.