شگفتا که در عین حال گاه در این اوضاع
اسفناک
اتفاقهای جالبی هم میافتد: هستند مردمی هم که،
به شکلی کاملاً
سنجیده و سکولار،
احکام قصاص ماقبل قرون وسطایی و ارتجاعی را به مصداق مثل «ادب از
که آموختی؟
از بی ادبان!»، به امری نو و اقدامی پسندیده و مفید برای تعالی روح
جامعۀ ایرانی تبدیل می کنند.
اين
خلاصۀ خبر،که
در روزنامۀ شرق آمده است،
نمونه ای است از بلوغ فکری و نشانۀ نیرومند شکل گیری این رفتار
فرهنگی سکولار دموکراتیک...
امروز با بابا رفتیم برای
دیدن فوتبال «ایران
– بُسنی»
بیرون!
بابا نشست،
من هم رفتم عقب ایستادم که هم بازی رو ببینم هم هموطنان را،
که زیاد هم بودند.
ایران یک گل خورد و جیغ و لعنت
ِ،
مخصوصاً بانوان،
بلند شد.
کنارم
را
نگاه کردم و دیدم پیرمردی با عصا و کلاه به من خیره شده و با لبخند
سر تکان می
دهد.
نگاهی عمیق داشت.
لب باز کرد و گفت "متاسفم".
آلمانی حرف می
زد و لهجهای شیرین داشت که معمولاً مهاجران اروپایی شرقی دارند.
ادامه داد و گفت "شما ایرانیان رو می
شناسم و متأسفم!
اگر شما همین شور، هیجان و دلسوزی که برای فوتبال دارید برای جامعه
و آینده ایران داشتید امروز اینجا نبودید."
نگاهم را پایین انداختم.
سر که بلند کردم پیرمرد عصا زنان و با آرامش در حال رفتن بود.
خبرگزاریهای
ایرنا و مهر روز چهارشنبه،
چهارم
تیر، سخنان علی جنتی،
وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت حسن روحانی،
را بازتاب دادهاند که بر گسترش استفاده از شبکههای اجتماعی به
منظور تبلیغ برنامههای دینی و قرآنی تاکید میکند.
آقای جنتی اظهار داشته:
«باید به سمتی حرکتی کنیم که با استفاده از شبکههای اجتماعی،
برنامهها و آموزشهای قرآنی گسترش یابد».
به گفتهء
او، البته نمیتوان اجازه داد آنچه با منافع ملی ایرانیان در تضاد
است از طریق فضای مجازی در اختیار عامه مردم قرار بگیرد: «در فضای
مجازی مجموعه مسائلی وجود دارد که با ارزشهای اخلاقی و دینی ما در
تعارض است و احیاناً
مفسده
انگیز است و کسی نباید اجازه دهد که به راحتی افرادی بخواهند از
طریق آنها جوانان و نوجوانان ما را اغفال کرده و بر آنان تاثیر
بگذارند.»
جنتیدر
مورد
شبکههای اجتماعی نظیر فیسبوک اعلام کرده بود که این رسانهها در
ایران چیزی حدود چهار تا پنج میلیون کاربر دارند.او
در مخالفت با فیلترینگ شبکههای اجتماعی میگوید: «نباید وضعیت را
به گونهای رقم بزنیم که شبکههای اجتماعی فقط محلی برای تاخت و
تاز سکولارها باشد!»
امسال مصادف با صدمین سال تولد زنده یاد دکتر شاپور بختیار، شخصیت
والا و استثنائی کشور، رهبر ملی ایران در جنبش آزادیخواهی و قانون
گرایِی پیش و بعد از فتنهء آیت الله خمینی، و پرچمدار نستوه
مبارزه با نظام توتالیتر و ضد ایرانی جمهوری اسلامی است. به مناسبت
این سالگرد فرخنده، نهضت مقاومت ملی ایران جلسهء سخنرانی و
بزرگداشتی، با شرکت چند تن از مبارزان ملی، برای بنیانگذار و رهبر
خود برگذار می کند. بدینوسیله از عموم مبارزان راه آزادی ایران و
همه ی هموطنان گرامی برای حضور در این جلسه صمیمانه دعوت می نماید.◄
در گذشتهها اینگونه نبود. خیلی خیلی سالها قبل که نام
«امپریالیزم آمریکا» هنوز «استکبار» نشده بود و من و دوستانم تصور
میکردیم که امپریالیزم خونخوار و قبلتر از آن هم استعمار پلید
بریتانیا مسبب همه بدبختيهاي بشریت و از جمله کشور خودمان ایران
در گذشته و امروز میبودهاند، نگاهمان به برد و باخت در فوتبال و
اساساً ورزش مثل نگاه مسئولین فعلی ایران بود. یک جنبه سیاسی پر
رنگ در آن غالب بود. بر خلاف خیلی از مردمان کشورهای توسعهیافته،
فوتبال برایمان صرفاً یک سرگرمی و تفنن نبود بلکه ابزاری بود برای
بیان عواطف و احساسات سیاسیمان.
آخرین نیوز با تیتر "ابتکار جالب زنان ایرانی برای ورود
به ورزشگاه"
نوشته است:
«جمعه
گذشته و در جریان نخستین بازی ایران در فصل جدید لیگ جهانی تعدادی
از زنان ایرانی برای تماشای بازی والیبال تیم ملی ایران برابر
برزیل به ورزشگاه آزادی رفتند که با مخالفت مسئولان ورزشگاه برای
ورود مواجه شدند. این در حالی بود که تعدادی از زنان برزیلی با
پرچم و پیراهن تیم ملی برزیل به راحتی وارد ورزشگاه شدند و به
راحتی به تماشای بازی تیم ملی پرداختند.
همین مسئله موجب شد تا روز گذشته تعدادی از زنان ایرانی برای ورود
به ورزشگاه دست به ابتکار جالبی بزنند و با پرچم و پیراهن برزیل به
راحتی وارد ورزشگاه شوند!»
فدوی از بیم اینکه نکند یادش برود، همینجا و البته بطورعلی الحساب
به برادران عرض کند که:
خاک ِ
کاهو بر سرتان!..
«آیا
کسی میتواند هوادار آوازه خوانی مانند شکیرا باشد، مدل مو و
لباسهایش کاملا غربی باشد، ولی پرچم جمهوری اسلامی را در
صفحه فیس بوک خویش به نمایش بگذارد و یا برای حسن روحانی و حسن
خمینی جملات عاشقانه بگوید؟»
این مساله ایست
که در بین بدنهء
جوان هوادار «اصلاح
طلبان»
ظهور و بروز بالایی دارد و پس از انتخاب روحانی نیز شدت گرفته است.
«ایران اسلامی» به تنهایی با دیگر کشورهای جهان در
مبارزهای ابدی درگیر است که بنا به تبلیغات رژیم نهایتاً باید به
فروپاشی تمدن امروزی و برآمدن «تمدن اسلامی» منجر گردد!
هیچکس با کمترین بهرۀ هوشی نمیتواند باور کند که چنین «مبارزه»ای
به پیروزی بیانجامد. اما هیچکس نیز حاضر نیست تصور کند که ادامۀ
این «مبارزه» به کجا خواهد انجامید و به چه قیمتی تمام خواهد شد و
همین دلیل دیگری برای اجتناب از آینده نگری در میان ایرانیان است!..
اسفبار آنکه «چپ»های ایران با آنکه نسبت به دیگر اقشار از سطح
آموزش بالایی برخوردارند، نه تنها از این سیاست پشتیبانی میکنند
که آنرا
ضامن استقلال ایران میدانند.
مگر می شود با همديگر حرف نزد و در «خانه های ديوار بلند» خود ماند
و، همزمان، کار اجتماعی و سياسی و فرهنگی کرد؟ متأسفانه، اگر به
جمع اپوزيسيون رنگارنگ مان در خارج کشور نيک بنگريم می بينيم که
براستی کسی با کسی حرف نمی زند اما همگی مدعی مبارزه عليه حکومتِ ـ
بقول اسماعيل خوئی ـ پديده آورندهء خون جنونکدهء اسلامی هستيم...
اما براستی اگر با هم گفتگو نکنيم و در «خانه های ديوار بلند» خود
بمانيم حاصل کار چه خواهد بود جز گذراندن عمر به تشييع جنازهء همين
چند تا آدم فعال، تا کی نوبت خودمان برسد، و ديگرانی بيايند و حديث
ما بگويند و فهرست بالا بلند مبارزات بی حاصل مان را برای خالی
روبرو قرائت کنند؟
اگرچه تک تک
خسارات وارده از جانب حکومت اسلامی
سنگین و کمرشکن است، اما، پرخسارت ترین آسیب چیزی است که ضرر و
زیاناش
حتی از مجموع خسارت های فوق نیز بیشتر است. این خسارت که جبران
پیامدهای آن حتی درچند نسل نیز آسان نیست و می تواند خطراتی بزرگ
برای موجودیت و یکپارچگی کشور داشته باشد، آسیبی است که حکومت
آخوندی به روح و روان فرد و جامعه ایرانی وارد کرده است.
احساس خطر در این مورد آن قدر ملموس و شدید است که به رغم جو خفقان
و سانسوری که حاکم است، هشدار در
مورد آن مکرر دیده می شود.
جمهوری خواهان، پادشاهی خواهان، مجاهدین خلق و
«مارکسیست» های اپوزیسیون سالهاست از همین جا، در برونمرز صف بندی کرده اند و می گویند که
«فردا» از آن ماست و ما «بهترین» ایران، برای ایران هستیم. پس از
سزارین بزرگ سیاسی درونمرز و خروج اصلاح طلبان نیز، این طیف هم به
نیابت از سوی مردم ایران، خود را بهترین می خوانند و طبعن طبق
قرائن در ایران طرفدار هم دارند. اقوام ایرانی نیز همیشه با نقد بر
سیاست ها و مملکت داری «قوم فارس» بنوعی از درگیری و گفت و شنود با
«فارس» ها دوری جسته اند. از این رو «گفتمان» تازه ای را که دبیر
کل یک حزب با سابقهء اکراد کشورمان، حزب کوملهء کردستان ایران،
مبنی بر همگرای و همسویی سازمان و شخصیت های سیاسی اپوزیسیون لازم
می بیند، باید دلیلی و شاهدی بر نیاز مبرم به دوران جدیدی در سپهر
سیاسی ایران و یا همان «عصر
نو» دانست.
بحران
های جدید در روحانیت شیعه در حقیقت عکس العملی است نا امیدانه و از
روی لجاجت و ناچاری در برابر پیشرفت رادیکال و سریع سکولاریزم،
اومانیسم و اعتقاد به دمکراسی و حقوق بشر. این نحوه عکس العمل
هیستریک روحانیون اصولگرا و سنتی در برابر امواج مدرنیته موجب شده
است که مردم ایران روز به روز از روحانیت و اسلام سیاسی و حکومتی
فاصله بگیرند و نسل جوان امروز ایران با افکار و اندیشه های
ایدئولوژیک و مذهبی پدران و نسلهای پیش از خود وداع نماید. به همین دلیل است که هر اندازه
فریاد وااسلامای روحانیون و مراجع بلندتر شود، نسل جوان و اکثریت
مردم ایران در ابراز مخالفت با تحکمهای این نظام و فتواهای علما
جدی تر و رادیکال تر می گردند.
از ابتدا شباهتی بین اسلامگرایی و مارکسیسم که سیر تحول
تاریخ و فاجعۀ نهایت آن و رستگاری پیامدش را از مذاهب به وام
گرفته، وجود داشت. اگر این شباهت روز به روز بیشتر شده، به دلیل
تقلید نیست، به این دلیل هم نیست که چپ
گرایان در دستگاه رخنه کرده اند و طرز فکر خویش را به بقیه تحمیل
نموده اند. به این دلیل است که شباهت کارکرد، یکسان شدن ساختار
آنها را لازم آورده است. اسلامگرایان، برای بهره وری سیاسی از
اسلام، باید آنرا به ایدئولوژی تبدیل می
کردند، و برای ایدئولوژی ساختن از تشیع، می
بایست نگرش این مذهب را به تاریخ
«سکولار»می
کردند.
کاری
راکه
مارکس از ابتدا انجام داده بود، اینها با تأخیر انجام دادند و در
نهایت ناچار گشتند تا تمامی دستگاه فکری سنتی مذهب را به همین
ترتیب مسخ کنند.
می توان به تجربه نشان داد همانگونه که در امر آموزش و پرورش روش
گام به گام ذهن دانش آموز را آماده می کند تا به مرور دانشی را
فراگیرد، اين امکان نيز وجود دارد که گام به گام ذهن هایی را به
بدبختی، عقب ماندگی، فساد، خرافات و تباهی عادت دهد. و این درست آن
کاری است که حکومت اسلامی در این سی و پنج ساله انجام داده است. در
واقع اين کار را می توان نوعی شستشوی مغزی دانست از طريق از ميان
برداشتن قبح هر زشتی و پلیدی.
من
گمان میکنم این جنبش به صورت بطئی و بعضی وقتها زیرپوستی توانسته خواسته
ء خودش را دنبال و همان طور که تأکید کردم به
حاکمیت تحمیل کند که آنها
مجبور بشوند به این خواستهها و مطالبات تن دهند. اگر به وضعیت جامعه نگاه کنید، همین جنبش تغییر سبک
زندگی که در این چهار پنج سال که من در جامعه نبودم، تغییرات بسیار
اساسی ایجاد کرده، نشان میدهد که قدرت و حاکمیت متوجه شده که زور
لازم را برای پس زدن جامعه، بهویژه در مسائل اقتصادی و سبک زندگی مردم، ندارد و به گونهای واداده است. همان طور که در مسائل سیاسی هم به گونه دیگری ما شاهد این
وادادگی هستیم.
«جنبش سکولار دموکراسی ايران»، که اکنون يکی از مؤسسان «مجمع سازمان
های سکولار دموکرات ايران» نيز محسوب می شود، در
روز 13 مرداد 1392، بوجود آمد. در آن روز، طی آخرين جلسهء «نخستين کنگرهء سکولار
دموکرات های ايران»، عده ای از حضار گرد هم آمده و بعنوان
«هيئت
مؤسس»
تصميم
گرفتند تا نهادی را با اين نام پايه
گزاری کنند. در همين جلسه اعضاء اولين «شورای
دبيران جنبش» برگزيده شدند و
نمودار تشکيلاتی
جنبش نيز به تصويب رسيد. شورای دبيران بلافاصله، پس از انتخاب
هيئت مشاورين
خود، دست به کار نهائی ساختن
اساسنامهء
جنبش شده و با ايجاد «پايگاه رسمی جنبش» (که پيش روی شما
است) اين اساسنامه را منتشر
نمود.
در
فروردينماه 1392
چند
تن از معتقدان سکولار دموکراسی بر آن شدند تا، در 14 مرداد آن
سال، که صد و هفتمين سالگرد انقلاب مشروطه ايران بود، با
کمک مالی
هوا داران سکولار دموکراسی در ايران، امکان گرد همائی گسترده ای را با نام «کنگرهء سکولار دموکرات
ايران» فراهم آورند. بدين منظور سندی به نام«پيمان
نامهء عصر نو» تهيه و بوسيلهء بيش از 150 تن از
فعالان سياسی به امضاء رسيد و بر بنياد آن «کنگره» در
دو روز پيش از 14 مرداد در شهر واشنگتن برگذار شد. چند ماه پس از اين واقعه، با همرائی چند سازمان سياسی مختلف، نهادی
با نام «مجمع سازمان های سکولار دموکرات ايران» بوجود آمد. اين
«مجمع»، بر بنياد اساسنامهء خود، تصميم دارد که هر ساله، در 14
مرداد و سالگرد انقلاب مشروطه کنگرهء ساليانهء سکولار دموکرات های
ايران را بر پا دارد.