توی
این فیلم
نه کسی عریان می شود، نه گلشیفه جایی اش را بیرون می اندازد و نه
هیچ از امام نقی، رضاشاه، و یا هیچ شخص حقیقی و حقوقی صحبتی به
میان می آید. این ویدئوی سه دقیقه ای با موضوع تجمع زنان ایرانی در
روز هشتم مارس ساخته شده. سازنده آن «مهناز محمدی» است که به خاطر
فعالیت های این چنینی به پنج سال زندان محکوم شده. مهناز چند روز
است که در زندان است. او درحالی قرار است پنج سال آینده را پشت میله ها بگذراند که به
بیماری ام.اس
مبتلاست و باید تحت نظر پزشک متخصص باشد و داروهای خاص مصرف کند.
این پتیشن
برای اعتراض به
حکم ناعادلانه او درست شده:از
هرگونه اطلاع رسانی، اعتراض و یا حداقل همدردی در این زمینه
استقبال می شود.
حال ای مدعیان عرصهء
شرافت و سیاست ِتوأمان! ای کسانی که رگ های غیرت
تان بیرون زده و فریاد خشم
تان گوش فلک را کر کرده! ای مالکان سند شش دانگ بند سیاسی اوین!
مهناز محمدی اکنون در اوین است، آیا به حکم حبس او اعتراض کردید؟
نه؟ وقتی برای برانگیختن جامعه ایرانی راه دیگری غیر از عریانی و
تابوشکنی نیست پس لطفاًبه شاهین نجفی حق بدهید.
بعد از بازداشت تعدادی جوان ایرانی به علت اجرای ویدیو آهنگ ''ما
شاد هستیم'' معروف به''هَپی'' ( در داخل منزل و پشت بام خانه )
توسط نیروی انتظامی تحت امر وزارت کشور دولت امید(!) و اعتدال(!) و
حمایت وزیر کشور و همچنین وزیر ارشاد دولت حسن روحانی از این
برخورد توجه شما را به اجرای
ویدیو آهنگ
توسط جوانان مصری،
یعنی کشوری که معتبرترین و بزرگترین دانشگاه مذهبی اهل سنت جهان
یعنی دانشگاه الازهر در آن قرار دارد،و
همچنین جوانان کشور سومالی،که
القاعده در
آنجا پایگاه دارد،و
مقایسه با جوانان ایرانی تحت حاکمیت دولت بنفش فرا میخوانم و این پرسش را مطرح می
کنمکه...
اين
عضو موتلفه گفته
است «رهبران
جنبش سبز در حصر نيستند بلکه آنها را مراقبت خانگی میکنند تا
مبادا کشته شوند و به پای جمهوری اسلامی گذاشته شود٬ هم چنان که
فروهر را کشتند و پای جمهوری اسلامی گذاشتند.
در چه دورانی وی را کشتند؟
در دوران اصلاح طلبان!»
امروز تصمیم گرفتم برای اولین بار بدون روسری از یکفروشگاه خرید کنم. بهترین جایی که به نظرم رسید گل فروشی بود. فروشنده تا
من را دید گفت «خانم
چیکار میکنی؟ نمایشگاه ما را میبندند».
من هم روسریام را دور گلها پیچیدم و خارج شدم، بدون روسری.
فروشنده به من گفت «این
گلها با این روسری زود پژمرده میشوند».
خاتمی در تجلیل از مهدوی کنی، به ریاست او بر مجلس
خبرگان هم اشاره کرده است. بدون تعارف بگویم مشمئز کننده ترین بخش
تملق گویی خاتمی، همین قسمت از سخنان او در خصوص مهدوی کنی است.
خاتمی به خوبی می داند چرا مهدوی کنی ریاست خبرگان را به عهده
گرفت. پس از جنبش سبز، هسته ای در حال تشکیل در خبرگان بود که با
تکیه بر رقابت رفسنجانی با خامنه ای، می توانست تحرکاتی از موضع
قانونی خبرگان در برابر ترک تازی های رهبر انجام دهد.
شايد بر مبنای نظريهء
هانا آرنت بهتر بتوان واکنش
های نظام جمهوری اسلامی، بويژه نيروهای امنيتی آن،را
در برابر منتقدان و مخالفين
اش فهميد. تا زمانی که يک منتقد و دگرانديش به صفت شخصی و به
اندازهء
توانائیهای فردی خويش از درِ مخالفت با سياست رهبری درآيد،و
پشتوانههای جدی و بالفعل اجتماعی نداشته باشد، ميزان تحمل نيروهای
امنيتی ولايت فقيه بالا خواهد بود.
درست در همان روز و ساعاتی که من موفق به فرار از جهنم خمینی شدم،
خمینی، آن روح پلید شیطان، مُرد و رهسپار همان جهنمی شد که طی یک
دهه، دجالانه، با لهیب آتش گدازان آن، بناحق و بنام خدا، مردم
ستمزدهء ایران، و بخصوص نسل ستم ستیز ما را، عذاب داد و سوزاند و
مرتکب بسیاری جنایت ها شد که چه بسا فراتر از حافظه تاریخی بشریت
معاصر باشد...
بيرق بويناك اسلامي ِ افتاده بر سر زنان ايران، به
جهانيان فهماند در اين سرزمين فسيل هيولاها از غارها بيرون جسته و
حكم مي رانند؛ آن هم بر مردماني كه مدعي جانشيني «كورش» اند.
براستی اينکهآن
را يك روز «يواشكي»
بردارند و چند تا عكس فوري بگيرند و نمايش بدهند، و لابد به تلافي
اش يك گويندهء
محجبه را در كانال هاي برون مرزي بنشانند، چه دردي را از مردم
گرفتار اين سرزمين درمان مي كند؟
يكي مي گفت اين ها “سوپاپ » است و عقده گشايي براي تحمل چند سال
ديگر اين «خاك
تو سري»!
نمي دانم، ولي اين را مي دانم كه اين بيرق چركين و بويناك برازندهء
هيچ زني نيست؛ چه در درون و چه برون مرز.
آیا می
شود همیشه «این» ملایان را جدی گرفت؟ باور کنید که نه! زیرا خود
نمی خواهند: «دیوانه باش تا غم تو عاقلان خورند!» و وقتی کسی هم
جدی شان نمی
گیرد، فهم این گزینه برای «جدی زاده» ها مشکل است. حقیقتاش
را بخواهیم، یکی از دلایل بی تفاوتی سیاسی «مردم» در سیستم های
دیکتاتور همین است که با خرمن شدن اراجیف حاکمین چاره ای جز دوری
از آتش آنها نیست. باور بفرمایید در کنار اخبار رنج و غم و درد و
اعدام هموطنان شریف و انسانم که از ایران می رسد، سخت است به طنز
نوشتن، اما همیشه طنز، راحت تر خودکامگان را لخت و عور می
کند.
اين هفته در عالم هنر غوغائی بر پا بود. شاهين نجفی و اعضاء
ارکسترش، به «بهانه»ی حمايت از زندانيان بند 350 اوين تهران، روی
صحنه ای در شهر تورنتوی کانادا عريان شدند و بلافاصله فرياد «وا
شرما، وا ناموسا» از جمع کثيری از هموطنان پراکنده در جهان و حاضر
در کافه های اينترنتی و گاه در رسانه ها بلند شد. در اين ميان،
صرفنظر از خوش آمدن و بد آمدن از عمل شاهين، برای من اين پرسش مطرح
بود که اگر، بر فرض، برخی از «منتقدين» قدرتی می داشتند، با شاهين
نجفی چه می کردند؟ آيا ارسطو وار می گفتند که من جانم را می دهم تا
شاهين بتواند کاری را که من دوست ندارم انجام دهد ؟ يا، نه، چون
قدرت داشتند، چهارتا «محتسب» (يا حساب رس، يا حتی بسيجی و...) را
به سراغ اش می فرستادند؟
بادهایی که حکومت نادان و نابخرد آخوندی در منطقه می
کارد، تبدیل به توفان هایی می شود که هیچ کس از آنها در
امان نخواهد ماند. هنوز عرق ناشی از ابراز شادمانی و ادعای مضحک
پیروزی
هشتاد و هشت
درصدی بشار اسد در انتخابات قلابی و "مهندسی" سوریه خشک نشده است
که یکی از این توفان ها یکپارچگی شکننده و تاکنون به زحمت حفظ شدهء
عراق را برهم می زند و در همین گام نخست
چهار صد و هشتاد
هزار نفر را آواره و بی خانمان می کند.
روشن است که هر کسی در شبکههای مجازی از جمله فیس بوک به دنبال
هدفیست. اما به نظرم یک نکته مهم در آن انکارناپذیر است: واقعیت
تنهایی انسان در جهانی که جمعیتاش به مراتب بیش از زمانی است که
آدمها در خانوادههای کلان به دنیا میآمدند و رشد میکردند و در
میگذشتند! تناقض غریبی است: جهان با رشد میلیاردی جمعیت گویا
تنهاتر شده است! این تنهایی را درون مرزهای سرزمینهای مختلف، از
جمله ایران نیز میتوان دید که جمعیتاش نسبت به سه چهار دهه پیش
بیش از دو برابر شده است.
رسانههای خارج از کشور (اعم از دریافت کننده منابع مالی خود از
نهادهای مدنی یا دولتی، مدیریت دولتی و غیر دولتی، و وابستگی حزبی
و غیر حزبی) چنان که میگویند یا ادعا میکنند صدای مخالفان و
بخشهای سرکوب شده را منعکس میسازند؟ آیا آنها میتوانند ناظران
بی طرف قدرت در ایران باشند؟ سیاستهای رسانهای آنها برای دوران
گذار به دمکراسی چه بوده و چیست و این سیاستها پس از سقوط رژیم
چگونه عمل خواهد کرد؟..
به گونهای که امروز رسانههای مخالف عمل میکنند، نمیتوان انتظار
داشت که آنها بتوانند کارکردهای رسانهها در یک جامعهی دمکراتیک و
آزاد را پس از سقوط جمهوری اسلامی محقق سازند.
اگر منتقدین و فحاشان به اسانلو دلسوز طبقه کارگرند،
باید سنت سندیکالیستی او را،
و سنت رفرمیستی او را،
و شیوهء
کار و برخورد او به جنبش کارگری و سیاست های او را نقد کنند، نه
اینکه در نقش فحاش مشغول همان پرونده سازی ها بشوند که در میان
بورژواها سنتی جا افتاده است. رفرمیسم و امکان گرایی امروز در جنبش
کارگری ایران حرف اول را میزند که به لحاظ سیاسی یک سرش به نهادهای حکومتی و دست ساز وصل
است یک سرش هم به سنت حزب توده و گروه
های هم سنت آن. کمونیسم بورژوایی در مقابل این یکی با ادعاهای دهن
پرکن ساکت است و در مقابل اسانلو پرخاشگر، نامحترم، فحاش و شخصیت
شکن.
خشم
ناشی از ناتوانی
و
ضعف و زبونی،
دشمنان بختیار را در برابر گسترش محبوبیت او باید فهمید. می بینند
با وجود قتل او و توسل به اشاعهء
دروغ،
قادر نیستند ذره ای از احترام عموم را نسبت به وی، بخصوص در بین
جوانان نسل های بعد از انقلاب،از
بین ببرند. آنها نمی دانند که علت ناکامی شان در کجاست. اگر نگاهی
کوتاه به خود و به آنچه که با آوردن حکومت اسلامی بر سرِ این کشور
و ملت ستمدیده آن آورده اند بیاندازند، خواهند دید که یکی از علل
گسترش محبوبیت دکتر بختیار در میان مردم گذشتهء
ننگین خود آنهاست.
پرسشی
که برای من و بسیاری دیگر از ناظران این اوضاع و احوال قرون وسطایی
پیش آمده این است که آیا این کلید داران بهشت و جهنم، که فریضهء
امر به معروف و نهی از منکر را نیز دستاویز خود قرار دادهاند
واقعاً نگران از دست رفتن شریعت و «جهنمیدن» مردم! و بسته شدن
درهای بهشت هستند؟ آیا آنها واقعاً غمخوار «معروف» و «منکر» اند؟
در پشت صحنه این گرد و غبار بپا کردنها چه نهفته است؟!
صاحب این قلم پرداختن به این پرسشها را برای شفاف ساختن فضای
روانی، سیاسی جامعه ما یک وظیفهء
اخلاقی میداند...
دیگر
صعود
جهش واریک
حزب شبه فاشیستی به جایگاه حزب اول فرانسه با کسب 25% آراء یک رؤیا
پردازی نیست،
واقعیتی است که سیاستمداران احزاب سنتی رسماًآن
را بیش از "یک هشدار"، "شوک کننده"، "شگفت انگیز"، "زلزلهء
سیاسی"و
"رویدادی
دردناک" توصیف کرده اند. گرچه،
برخلاف آنگونه که وانمودمی شود، به اعتبار
نظرسنجی ها، این رخداد همچون رعدی غافلگیر
کننده در آسمان بی ابر نبود و حتی،
فراتر از آن، باید آن را درو
کردن محصولی دانست که طی این سال ها "عالماً و عامداً" در حال ِکشت
آن بوده اند.
بهزاد نبوی از رهبران "اصلاح طلب"، پس از آزادی از
زندان، به عیسی سحرخیز،که نگران نقض گسترده حقوق بشر و بی عملی روحانی است،
گفته:«بهترین
کار برای ما در شرایط کنونی "خفه شدن" است».
محمد خاتمی نیز توصیه کرده که نباید خواهان آزادی موسوی و کروبی شد
و "فکر زندگیشان باشیم و بگذاریم معالجهشان صورت بگیرد". محمد
رضا خاتمی هم با طلبکاری گفته: "من نمي دانم كجا و كدام اصلاح طلب
گفته است كه نظام بايد عوض شود يا ولايت فقيه برافتد؟»
«جنبش سکولار دموکراسی ايران»، که اکنون يکی از مؤسسان «مجمع سازمان
های سکولار دموکرات ايران» نيز محسوب می شود، در
روز 13 مرداد 1392، بوجود آمد. در آن روز، طی آخرين جلسهء «نخستين کنگرهء سکولار
دموکرات های ايران»، عده ای از حضار گرد هم آمده و بعنوان
«هيئت
مؤسس»
تصميم
گرفتند تا نهادی را با اين نام پايه
گزاری کنند. در همين جلسه اعضاء اولين «شورای
دبيران جنبش» برگزيده شدند و
نمودار تشکيلاتی
جنبش نيز به تصويب رسيد. شورای دبيران بلافاصله، پس از انتخاب
هيئت مشاورين
خود، دست به کار نهائی ساختن
اساسنامهء
جنبش شده و با ايجاد «پايگاه رسمی جنبش» (که پيش روی شما
است) اين اساسنامه را منتشر
نمود.
در
فروردينماه 1392
چند
تن از معتقدان سکولار دموکراسی بر آن شدند تا، در 14 مرداد آن
سال، که صد و هفتمين سالگرد انقلاب مشروطه ايران بود، با
کمک مالی
هوا داران سکولار دموکراسی در ايران، امکان گرد همائی گسترده ای را با نام «کنگرهء سکولار دموکرات
ايران» فراهم آورند. بدين منظور سندی به نام«پيمان
نامهء عصر نو» تهيه و بوسيلهء بيش از 150 تن از
فعالان سياسی به امضاء رسيد و بر بنياد آن «کنگره» در
دو روز پيش از 14 مرداد در شهر واشنگتن برگذار شد. چند ماه پس از اين واقعه، با همرائی چند سازمان سياسی مختلف، نهادی
با نام «مجمع سازمان های سکولار دموکرات ايران» بوجود آمد. اين
«مجمع»، بر بنياد اساسنامهء خود، تصميم دارد که هر ساله، در 14
مرداد و سالگرد انقلاب مشروطه کنگرهء ساليانهء سکولار دموکرات های
ايران را بر پا دارد.