دو
روز پيش، در دوشنبه پنجم
اسفند
ماه،با
اندوه بسیار،از
درگذشت دکتر عبدالمجید مجیدی،
يکی از رجال خوشنام و ايراندوست وطن مان، آگاه شدم.
دکتر مجيدی را از اوائل دههئ پنجاه شناختم و در سازمان برنامه از
کارشناسان مورد وثوق او بودم. در اين لحظات فرصت آن نيست که به شرح
برخوردهايم با ايشان بپردازم اما، با انتشار مطلبی که در کيهان چاپ
لندن دربراهء او نوشته شده، خواستم در اين لحظات اندوهناک همدردی
خود را با خانوادهء گرامی اش ابراز بدارم. مسلماً روزی که تاريخ
واقعی دوران ما نوشته خواهد شد نام دکتر مجيدی در ميان کسانی خواهد
بود که خادم وطن بودند و در اشتياق ديدار وطن در خاک غربت چشم از
جهان فرو بستند.
رسم است در هر سالگشتی به بررسی پرداخت. به چند و چون،
به آراء و آرزوها. این مهم را به پژوهش گران و تاریخ نگاران دلسوز
وا میگذارم و به نگاهی بر کارنامهء
سیاسی ام از سال
1359تا
1361
بسنده می کنم؛
کارنامه ای که در پی یک دهه رزم علیه دیکتاتوری شاه و حامیان
امپریالیست اش و به راه آزادی، انسانیت، عدالت اجتماعی، استقلال
ملی و سوسیالسم، چندی به سیاهی آلوده
شد؛
سیاهی باور به شب پرستان که دست در خون آزادی مردمان شستند و نان
از سفره ها ربودند.
چپ
های
ایرانی
ـ
روسی
ما
متوهم اند.
آنها
فکر می کردند با سانسور اخبار اوکراین و خبر قلابی ساختن برای
ترکیه می توانند صورت مساله را پاک کنند و اوکراین را دون کیشوت
وار نجات دهند.
امروز وب سایت های آنها عزادارند
وبا
پخش اخبار سنتی روسی در مورد جوانان بیکار! (انگار در بلاروس و اوکراین و ونزوئلا و کوبا بی
کار
پيدا نمی شود)
و ختنهء
نورمن ویزدوم و دفاع از خاکریز دیگر روسیه،
بلاروس!،
انگشت توهم می
جوند.
نويسنده در
حد بضاعت و دریافت خود از این مقوله و جوانب آن، کوشش در شکافتن
گفتمان ایرانگرایی کرده ام. امید است با مشارکت اندیشمندان و
کارشناسان ایران دوست و بی غرض و مرض، این بحث از زوایای گوناگون
مورد کنکاش قرار گیرد و پس از رسیدن به پختگی و بلوغ شایسته، به
عنوان راهکاری کارآمد برای نجات کشور از تباهی اجتماعی، عقب ماندگی
اقتصادی، استبداد سیاسی و فقر فرهنگی مورد بهره قرار گیرد. روشن
است که هیچ فردی،از
جمله نگارنده این سطور، سازنده و پردازنده این گفتمان نمی باشد و
به جهت اصیل بودن فرایافت ایرانگرایی، هیچکس نمی تواند مدعی پدر
خواندگی آن شود. این پیشنهادی است که برای بررسی و ارزیابی به
علاقه مندان سرنوشت کشور ارائه شده.
برای مقابلهء با سازمان یافته ترین حکومت مذهبی و
ایدئولوژیک تاریخ ایران که
بطول هزار و چهارصدسال نفوذِ فرهنگی و سیاسی در این سرزمین دارد، از چه ابزارکاری
می
خواهیم
بهره جوییمو
یا اساساً چه سامانِ سیاسی را در نظر گرفته ایمکه
جایگزین این رژیم مذهبی کنیمتا
از این بن بست تاریخی خلاصی یابیم؟ «گفتمان ایرانگرایی» چون
گفتمانی فرهنگی، با تکیه بر اساطیر، سمبلها و آداب و سنت تاریخ کهن و معاصر ایران،در
مقابلهء با گفتمان اسلامگرایی هرگز امر نکوهیده ای نیست، امّا رد و
تقابل جدی و بی پردهء
پيروان آن با
جنبش سکولار دمکراسی،که
همچون ابزار انحلال جمهوری اسلامی عمل می
کند،
سخت
قابل تعمق و موردِ پرسش است!
پنداری جامعهء شکوهمند اسلامی ما، تبدیل به نوعی عبرت برای دیگران
شده است! فدوی در مرور خبرهای دارالخرافه، بارها دیده است که
نمایندگان زن حکومت در مجلس، در تحدید (و تهديد!) حقوق زنان
ایرانی، بسیار کاتولیک تر از پاپ بوده و در مواردی حتا بیش از
برادران در اینمورد اصرار داشته اند...
و اما
راویاناخباروناقلانآثار
وطوطیانشکّر
شکن شیرین گفتار
چنین
روایت کرده اندکه
نمایندهء
زن مجلس ترکیه از حزب لاییک،
بر عکس همتایان آخوندی خود در ایران سابق، در اعتراض به سیاست های دولت اسلامگرای رجب طیب اردوغان با
حمل یک پلاکارد
که تصویرهائی از وضعیت پوشش زنان در پیش و پس از انقلاب شکوهمند
اسلامی را نشان می داد
در جلسهء مجلس حاضر شد
که
در زیر آن نوشته
بود:«ترکیه
ایران نخواهد شد!»
زیاده عبرتی نیست...
حتمالاًاز
طریق حامیان رژیم و یا افراد نا اَگاه در مورد لایحه سنای
1881زیاد شنیده اید. اما اَنچه که به احتمال
زیاد نشنیده اید این
است
که برای اولین بار، لایحه
1881
سنای امریکا، از مرز محکوم کردن نقض حقوق بشر در ایران تنها در
حرف، گذر کرده است و شرط زیر را در بخش 7A خود اَورده است:
"ایالات متحده باید تا زمانیکه نقض حقوق بشر در ایران ادامه دارد،
اعمال تحریم را ادامه دهد."
برای اینکه به توقف نقض حقوق بشر جنبه عملی بدهیم تا از محدوده قول
و قرار رژیم بیرون اَید، پیشنهاد ما می
تواند این باشد که این شرط به شکل زیر تغییر یابد:"ایالات متحده باید تا زمانیکه نقض حقوق بشر در ایران ادامه دارد اعمال تحریم را ادامه
دهد. تمام زندانیان سیاسی در ایران باید بعنوان اولین قدم اَزاد
شوند."
در
میان مردمی که از وضع موجود راضی نیستند، نقطۀ اشتراکی که کمتر روی
آن میتوان بحثی داشت، پافشاری بر احقاق حقوق بشر است که به راحتی
میتواند به عنوان مخرج مشترکی در معادلات فعالیت های سیاسی و
کنشهای مدنی قرار گیرد. این همگرائی ملی میتواند نه تنها جامعۀ
مدنی بلکه نیروهای سیاسی پراکنده را هم به کنشی پویا فراخواند. در
داخل کشور، نه تنها در بارۀ لغو مجازات اعدام، بلکه با هر نقض هر
حقی باید با حداکثر استفاده از رسانههای مردمی، و با تمام توان
برخورد رسانهای نمود و افکار عمومی ایرانی و غیر آنرا برانگیخت.
در خارج از کشور، هستههای حقوق مدار بایستی که به کشورهای خارجی
و به خصوص کشورهائی که در مذاکرات هستهای دخیل هستند، فشار آورده
شود که رژیم ولایت مطلقه را مجبور به خودداری از تجاوزها به حقوق
بشر نمایند.
انتقال بخشی از نقش و مسئولیت سیاست و اقتصاد به مخاطب و
مصرفکننده را آنجا میتوان دید که اگر تا کنون این حکومتها بودند
که به جعل واقعیت میپرداختند، اینک مردمان عادی نیز در اینترنت با
یک کلیک «اشتراک» به انتشار تصاعدی جعلیاتی میپردازند که «لایک»
هم میگیرد! تحمیق عمومی در فضای مجازی با مشارکت همگانی جریان
دارد. اگر روزی یک «خبر» میتوانست به یک جنبش اجتماعی تبدیل شود،
اینک یک جنبش اجتماعی به «خبر» تنزل مییابد و هر کسی «مسئولیت»
خود را در به «اشتراک» گذاشتن و «لایکِ» آن پایان یافته میبیند!
در
ذهنيت سياسی ما ساختار سه گانهء «هدف، استراتژی، تاکتيک»، که در
قلب هر گونه مبارزه، از شطرنج گرفته تا جنگ، قرار دارد، آنچنان
درهم ريخته است که براحتی می توانيم جای هر يک را با ديگری عوض
کنيم يا جايگاه آنها را در تفکر سياسی ديگران در هم ريزيم و حتی
نفهميدن خود را به پای آنکه آگاهانه به بحث در اين موارد نپرداخته
ايم بنويسيم و، در آشفته بازاری که ايجاد می شود، چنان در گل
بمانيم که هر حرکت نوعی ايستائی، و هر ايستائی عين حرکت تلقی شود.
پيوند برای شنيدن و دانلود
فايل صوتی
با صدای سعيد بهبهانی
◄
آیا پس از سی و پنج سال که از انقلاب میگذرد، وقت آن
نرسیده که کینهها را به دور اندازیم و از هر گروه و عقیده در راه
نوسازی کشور بکوشیم؟ همان
هایی که تا چند ماه پیش ایران اسلامی را «تروریست» میخواندند،
اینک به گرمی دست سران حکومت را میفشارند و آمادهاند به تحریم
ایران خاتمه دهند. آیا همین چرخش بزرگ نباید مشوق همۀ ما ایرانیان
در داخل و خارج کشور باشد تا دست در دست هم به اعتماد و اتحاد ملی
دست یابیم؟
هرچند که تصور چنین آرزویی به هر میهن دوست ایرانی دلگرمی میدهد،
اما چنانکه در این نوشتار خواهیم دید، متأسفانه در سایۀ حکومت
اسلامی این بار هم به شکست و سرخوردگی محکوم است.
"شب زفاف" شیطان بزرگ و حکومت آخوندی کمترین شباهتی به "صبح
پادشاهی" ندارد. اکراه و بی رغبتی – اگر نه بغض و کینه – از سر و
روی هر دو طرف می بارد؛ تا حدی که همگان را به این پرسش وا می دارد
که اصلاً چرا به این وصلت تن داده اند. در آستانهء پایان سومین ماه
امضای توافقنامه ژنو – که ولایتمداران آن را "ترکمانچای هسته ای"
نامیدند – و کمتر از یک ماه پس از اجرایی شدن آن، از حرف های دو
طرف به خوبی می شود فهمید که "در جبین این کشتی نور رستگاری نیست"
و کمترین امیدی برای تداوم این ازدواج اجباری وجود ندارد.
نخستین رئیس دانشگاه تهران در دوران پس از انقلاب، از
ایرانیان خواسته است که برای جلوگیری از تکرار آن چه «دوران خون و
خشونت» می خواند، خرد پیشه کنند، و از «عقل» بهره گیرند. بنوشتهء
او:
«آقای خمینی با کوله باری از حرفهای قشنگ که خواسته مردم در شعارهای اصلی شان بود، به ایران
آمد، و ملتی را با وعده های خود فریب داد یا بقول خودش "خدعه"
کرد و پایه های دروغ و نیرنگ را استوار ساخت. باید عاقلانه اندیشید
که چرا چنین شد و ما به این وضع گرفتار شدیم؟»
سکولاریزم
در مفهوم امروزی و کاربردی آن یک سیستم و یا ایدئولوژی سیاسی خاصی
را ارائه می دهد که بر
پایهء
مجموعه ای از اصولِ قانونی و قراردادهای اجتماعیِ مستقل از مذاهب و
ادیان تنظیم و برقرار شده است. این سیستم سیاسی اما الزاماً
مخالف ورود مذهب به سیاست و روابط اجتماعی نیست، بلکه مانع از آن
می شود که دولت و یک نظام سیاسی و حکومتی چهره ای کاملاً
مذهبی بخود گیرد و یک اعتقاد خاص دینی را اعمال و اجرا نماید.در
نقطهء
مقابل اما سکولاریزاسیون، فرایندی است که هدف نهایی اش حذف مذهب و
ادیان از روابط و مناسبات اجتماعی است، و قصد آن دارد که جامعهء
انسانی را در نهایت عرفی و دنیایی نماید.
و هفت سال از انقلاب مشروطیت و سی و پنج سال از انقلاب
پنجاه و هفت
میگذرد.
به عبارت دیگر، تقریباً سی و پنج سال است که نظام جمهوری اسلامی
انقلاب مردمی ایران را مال خود و حاکمیت دینی و نظام "موبوکراسی"
(حکومت اراذل و دزدان)را
به مردم تحمیل کرده است. نویسندهء
این مقاله،
مانند بسیاری از افراد دیگر که علاقمند به رشد و ترقی فرهنگی و
سعادت کشور ایران در تمامیت آن هستند،
از خود سؤال میکند
که:
وضعیت سیاسی و اجتماعی و فرهنگی جامعه ایرانی امروز نسبت به
سالهای قبل از انقلاب و در مقایسه با اهداف جنبشهای اجتماعی که
به عنوان انقلاب مشروطیت در ایران ثبت شده است چگونه میباشد؟