روشنفکری که تغيير را تنها از بالا باور دارد، جايگاه اجتماعی خود
را به عمد يا به سهو فراموش میکند و در ناخودآگاه خود به اين
احساس میرسد که میتواند، با رعايت زبان گفتار خودکامگان، و پند و
اندرز دادن به آنان، آنها را به تغيير رويه و مدارا وادار کند. به
اين ترتيب، کسی که حالا ديگر، در تعريف نهائی از روشنفکر، به
"روشنفکرنما" تنزل کرده، در سودای مشارکت در قدرت به مشاطه گر قدرت
تبديل میشود. روشنفکر مشاطه گر، از آنجا که حل مشکلات جامعهء خود
را مشروط به حل تضادهای ميان جناحهای حاکم میداند، در نقش "چينی
بند زن" هم ظهور میکند و میکوشد اجزای از هم پاشيدهء هيئت حاکمه
را به هم بند بزند.
هر فعاليت مطالباتی که قدرت و حکومت را مخاطب قرار دهد فعاليتی
«سياسی» است چرا که نفی کننده و نقض کنندهء «اصلی» و توانمند
«حقوق» مردم، نهادی جز نهاد حکومت و دولت نيست. حکومت، مثلاً، از
طريق قانون اساسی اش، می تواند جامعه را دچار تبعيض های گوناگون
کند. در اين صورت، هر تبعيض برخاسته از قانون اساسی و اعمال شده به
دست حکومت و دولت (
يا
قدرت) صراحتاً امری «سياسی» است و مخالفت با آن نيز قطعاً «فعاليتی
سياسی» است.◄
پيوند برای شنيدن و دانلود
فايل صوتی
با صدای سعيد بهبهانی◄
ملی–
مذهبیها به جای بازگشت به مصدق، مصدق را ملی–مذهبی کردهاند و عکس او را به
عنوان نماد یک شخصیت ملی – مذهبی در صفحات تبلیغاتی خود نصب
کردهاند. این کار نه تنها تحریف تاریخ و دستبرد شخصیتی است
بلکهاصولاً به بیراهه رفتن است. مصدق به هیچ روی مبرا از خطا و اشتباه نبود.
منظور محور اصلی راه و مشی سیاسی کلان اوست که راهگشای آینده ایران
است.
اگر زمانی جمهوری اسلامی تحول پیدا کند و نظام سیاسی در ایران عوض
شود، شبکهء اقتصادی روحانيت، که اینقدر عظیم و ریشه دار است و در
هر شهر دور و نزدیکی پایگاه و جایگاه دارد، به راحتی تغییر پذیر
نیست. این نیاز دارد که پژوهشگران ما، به سراغ این بحث ها بروند و
بسیاری از کارهای نشده را انجام دهند. و همچنین جامعهء مدنی باید
هر چه بیشتر فشار بیاورد تا روحانیت را پاسخگو کند و مخصوصا از
روحانیت بخواهد اقتصادش را شفاف کند.
واقیعت این است که جبهه ملی کنونی،
یعنی جبههء
ملی پنجم،با
همهء
احترامی که برای رهبران و کادرهای ان قائل هستم،
دیگر توان نوآوری
و ادامهء
راه مصدق بزرگ را در کارزار مبارزه با رزیم مذهبی حاکم ندارد. در
تمام لایه ها و سطوح تصمیم گیری این سازمان در نهایت تأسف
باید عنوان شود که دستگاه امنیتی رژیم دخل و تصرف داشته و هر زمان
که بخواهد و به هر سمتی که اراده کند این سازمان را هدایت می کند.امروز وظیفه ما به عنوان نیروهای ملی ایجاب می کند که به دور
از هر گونه تنگ نظری و کیش شخصیت و منفعت طلبی این خانه
ازادیخواهان را به راه درستش هدایت کنیم.
حقوق تاریخی و قانونی ملت ایران در دریای مازندران، بر پایهی
قراردادهای معتبر میان ایران و اتحاد شوروی، روشن، مسلم و مسجل
است. هیچ کس و هیچ مقامی نمیتواند و اجازه ندارد از سوی ملت
ایران قراردادی را امضا کند که کوچکترین خدشهای بر حقوق تاریخی
و قانونی ملت ایران در دریای مازندران (کاسپیان) وارد نماید. از
این رو، پذیرش سهم کمتر از پنجاه درصد در این دریا، در حکم
تجزیهء ایران است.
من
در زاهدان و سراوان و کنارک و چابهار بوده ام، و با هم میهنان بلوچ
محشور شده ام و از دردهای آنان آگاه هستم. مهربان
تر و صلح جوتر و میهمان نوازتر از این ایرانیان اصیل کمیاب است، و
فقیرتر و محروم
تر و بی پناه
تر از آنان نیز کمیاب. در
سدهء
بیست و یکم شرایط زندگی و رفاه هم میهنان بلوچ ما از زندگی آنان در
بیست و پنج سده پیش عقب افتاده تر است.
نارضایتی مردم از دولت مرکزی، و بی اعتمادی دولت مرکزی به
بلوچستان، از دیرباز دولت به دولت تا کنون منتقل شده و استان به
حال خود رها شده است. در صورتی
که مردم بلوچستان خیلی ایرانی تر از مردمانی که کشور را اداره می
کنند هستند و به سرزمین ایران وفاداری تاریخی دارند.
پدر امید بهروزی، یکی از زندانیان سیاسی مجروح شده، در گفتگو با
"ایران وایر" گفت: «می خواهم از شخص رهبری بپرسم که آیا می داند در
زندان چه برسر فرزندم آمده است؟»! پرسش این پدر دردمند، و در عین
حال ساده دل، انسان را شگفت زده می کند... بنا بر نص صریح قانون
اساسی اين حکومت، رهبر "مدیر، مدبر و آگاه" است و تردید پدر
رنجدیده و ساده دل امید بهروزی نسبت به "آگاهی" مقام معظم، خود در
شمار کارهایی است که بسیاری از زندانیان بند 350 زندان اوین به
اتهام هایی کمتر از آن گرفتار داغ و درفش و شکنجه و زندان شده اند:
توهین به مقام معظم رهبری!
من
اگر بخواهم یک روزی باز کنم و بگویم که چه چیزهایی در دههء شصت در
این زندانها، در دههء هفتاد، در دهه هشتاد، در سال هشتاد و هشت در
زندانهای مختلف دیدم شاید دنیا به شگفت بیاید. هیچوقت این اجازه
را ندادند که من افشا کنم. اين که الان اتفاق افتاده گوشهای از
این مسئله است. بنابراین این کارها را اینها میکنند و کردند و به
دروغ تکذیب میکنند. حالا میبینید فردا که اینها افشا شد و
خانوادهها رفتند ملاقات کردند و آنها تایید کردند، میگویند اینها
خودشان خودشان را زدند. با هم دعوا کردند. با هم دعواشان شده چند
نفر مجروح شدند.
عماد به آور نامه ای نوشته و از دردی که بر امثال او می رود و
بهایی که امثال او می دهند، با نجابتی غریب که فقط امثال او دارند،
جوانمردانه نالیده است؛ که: او حتا بخشیده بود ولی "اینها" او را
زدند! اما براستی «اینها» چه کسانی هستند؟ من تأسف می خورم که هنوز
نه مردم ایران و نه هم حزبی های ملی ـ مذهبی اين جوان و نه حتا خود
این جوان نگون بخت نمی دانند که "اینها" چه کسانی هستند.
تلاش برای برون رفت از اين بن بست تاريخی اندکی بيش از صد سال عمر
دارد که در کنار تاريخ چند هزار ساله ی استبدادی ايران به دقيقه ای
از بيست و چهار ساعت شبيه است. شايد بتوان انقلاب مشروطيت را
نخستين کوشش سازمان يافته ی بخشی از مردم ايران برای شکستن طلسم
استبداد قلمداد کرد. اما اين امر نيز در طول يک قرن گذشته ره به
جايی نبرده است: از استبداد قجری به استبداد پهلوی و از آن به
استبداد اسلامی رسيده ايم و هنوز اندر خم کوچه ای از هفت شهر بزرگ
آزادی درجا می زنيم. تداوم و سرسختی پديدهء استبداد ما را فرا
میخواند که بهطور عميقتری به موضوع نگاه کنيم؛ يعنی به جای درک
ضعف تلاشها در از جا کندن استبداد، به توانايی عوامل نگه
دارندهی استبداد نيز توجه کنيم. از اين روی شايد بد نباشد
بپرسيم: راز بقای استبداد در ايران چيست؟
رهبر جمهوری اسلامی، در پشت نقاب «نرمش قهرمانهء»، اعتراف می کند
که با ادامهء مذاکرات هسته ای، با کیفتی که دولت روحانی تعیین
کرده، موافق است؛ با این توجیه که اين کار موجب می شود تا «فضای
خصمانهء جبههء استکبار جهانی بر ضد ایران» شکسته شود! به عبارت
ديگر، و در رابطه با پذیرش خاضعانهء همهء شروط گروه 1+5 و آژانس
انرژی بین المللی اتمی توسط رژیمی که در حال عقب نشینی کامل از
برنامه های هسته ای خويش است، واقعیت ها چشم انداز دلهره آوری را
ترسيم می کنند.
در
سخنرانی های ملایان، از آن رو که بنیان و مرجع امور با «خردِ»
انسانی همخوانی زیادی ندارد و بیشتر بر «اطاعت و تسلیم» و یا
«باور» بنا می گردد، لازم است که بتوان بر احساسات شنونده مؤثر
بود. از این رو پس از انقلاب سال 57 ایران، چه آیت الله خمینی و
چه نسل ملایان پس از او، یک مجموعهء واژه های خاص و «ادبیات» سیاسی
مناسب «جهان بینی» خود را به مردم ایران تحویل دادند و سپس، با
سپردن میدان های تبلیغاتی به سخنوران منبری، مرثیه سرایان نوحه
خوان و قلم بدستانی چون سردبیران روزنامه ها، توانستند این هجمهء
فرهنگی مدرنيت ستیز را بر مردم ایران تحمیل نمایند.
در
فروردينماه 1392
چند
تن از معتقدان سکولار دموکراسی بر آن شدند تا، در 14 مرداد آن
سال، که صد و هفتمين سالگرد انقلاب مشروطه ايران بود، با
کمک مالی
هوا داران سکولار دموکراسی در ايران، امکان گرد همائی گسترده ای را با نام «کنگرهء سکولار دموکرات
ايران» فراهم آورند. بدين منظور سندی به نام«پيمان
نامهء عصر نو» تهيه و بوسيلهء بيش از 150 تن از
فعالان سياسی به امضاء رسيد و بر بنياد آن «کنگره» در
دو روز پيش از 14 مرداد در شهر واشنگتن برگذار شد. (سايت کنگره) چند ماه پس از اين واقعه، با همرائی چند سازمان سياسی مختلف، نهادی
با نام «مجمع سازمان های سکولار دموکرات ايران» بوجود آمد. اين
«مجمع»، بر بنياد اساسنامهء خود، تصميم دارد که هر ساله، در 14
مرداد و سالگرد انقلاب مشروطه کنگرهء ساليانهء سکولار دموکرات های
ايران را بر پا دارد.
در
روز 13 مرداد 1392، و طی آخرين جلسهء «نخستين کنگرهء سکولار
دموکرات های ايران»، عده ای از حضار گرد هم آمده و بعنوان
«هيئت
مؤسس»
تصميم
گرفتند تا نهادی را با نام «جنبش سکولار دموکراسی ايران» پايه
گزاری کنند. در همين جلسه اعضاء اولين «شورای
دبيران جنبش» برگزيده شدند و
نمودار تشکيلاتی
جنبش نيز به تصويب رسيد. شورای دبيران بلافاصله، پس از انتخاب
هيئت مشاورين
خود، دست به کار نهائی ساختن
اساسنامهء
جنبش شده و با ايجاد «پايگاه رسمی جنبش» اين اساسنامه را منتشر
نموده است تا بتواند، با دريافت نظرات مؤسسان و اعضاء بعدی، آن را
در مجمع عمومی آيندهء جنبش به بحث و تصويب بگذارد. همچنين
«جنبش» اکنون
يکی از مؤسسان «مجمع سازمان های سکولار دموکرات ايران»
نيز محسوب می
شود.